"اون آشغال به خودش جرئت داده با من با چوی یونجون اینطور حرف بزنه!
ظرفیت الکل خونش پر شده بود اما یونجون دست از نوشیدن بر نمی داشت کای خواست جلوش رو بگیره اما سعی خودش رو کرد تا توی کار هیونگش فضولی نکنه خوب می دونست این جور مواقع فضولی کردنش
با خرد شدن دندوناش توسط یونجون مساویه پس گوشه ای ایستاد و مست کردن هیونگش رو تماشا کرد
قطعا یونجون با این وضع نمی تونست رانندگی کنه و وظیفه ی رسوندنش به خونه گردن کای می افتاد کای امشب نمیتونست مست کنه..
یک ساعت از اومدنشون به بار گذشته بود یونجون از نوشیدن دست کشیده بود و حالا بدن نیمه هوشیارش روی پیشخوان بار پهن شده بود کای می تونست بدن مست از الکل هیونگش رو تحمل کنه اما حرف های چرت و پرتش رو نه.
"کایا باورت میشه؟ اون پسره ی آشغالاون هرزه جلوی من زبون درازی کرد؟ باورت میشه؟ جلوی من از همون اولش هم رو اعصاب بود
یادته چطور کتاب هام رو انداخت وسط استخر مدرسه؟
یا اون روزی که یه کیسه تخم مرغ به سمتم پرت کرد؟
اگه از اون مدرسه ی کوفتی نمی رفت..."
لحن حرف زدنش هر لحظه وا رفته تر از قبل می شد کای به سمت بدن شل و ول یونجون رفت تا قبل از فرش شدنش، جمعش کنه و به بیرون ببره.
دست یونجون رو دور شونه ی خودش انداخت و بدنش رو بالا کشید یونجون ناله ای کرد و به سمت کای برگشت
"حس میکنم سلول های بازو و ساعدم در حال پاره شدنن! مجبوری انقدر دراز باشی کای"
کای با صورت پوکرش نگاهی به یونجون انداخت به چرت و پرت هایی که بلغور می کرد توجهی نکرد و بدن یونجون رو به سمت در کشید.
یونجون لنگ نمی زد اما سنگین شده بود و کای به سختی در حال کشیدنش بودبا هر ضرب و زوری که بود از بار خارج شدند.
به یونجون کمک کرد تا سوار ماشین بشه و بعد از مطمئن شدن از جاگیر شدنش، به سمت بار برگشت تا پول الکل هایی که هیونگش به بدن زده بود رو حساب کنه مطمئن نبود اما به نظر می رسید کارت بانکیش بعد از تسویه حساب با اون بار خالی بشه خوشبختانه حساب بانکیش باهاش همراهی کرد و آبروش رو جلوی بارمن نبرد.
از بار بیرون اومد و به سمت ماشین رفتدر راننده رو باز کرد و پشت فرمون نشست یونجون خواب رفته بود و این مساله طبیعی ترین چیزی بود که کای می تونست باهاش مواجه بشه ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه ی یونجون به راه افتادبعد از گذشت نیم ساعت روبروی خونه ی یونجون توقف کرد و به سمت هیونگ بیهوش شدش برگشت.
"هیونگهیونگ پاشو
یونجون صدای مبهمی از خودش بیرون آورد و بعد از چندثانیه چشماش رو باز کرد "چی شده؟"
تنها چیزی بود که تونست به زبون بیاره کای خنده ی نرمی کرد و جواب هیونگ گیجش رو داد
چیزی نشده هیونگ رسیدیم خونت
یونجون سرش رو به طرف پنجره چرخوند روبروی خونش بودند ویونجون از کای به خاطر رسوندنش به خونه ممنون بود.
"ممنون کایا"
کای لبخند شیرینی زد مهربونی ذاتیش باعث شد دل یونجون از داشتن چنین دوستی گرم بشه
"کاری نکردمپیاده شو کمک میکنم تا خونه بری
یونجون دستی تو هوا تکون داد
"نمیخواد مستی از سرم پریده تقریبا فقط یکم سردردم. خودت چیکار میکنی؟
کای با بیخیالی جواب داد"ماشینت رو پارک می کنم پیاه میرم خونم"
یونجون ابرو بالا انداخت
"میخوای پیاده بری تا خونت هیونینگ کای؟ باورم نمی شه! تو کی هستی؟"
کای خندید و مشت آرومی به بازوی یونجون زد
"اذیتم نکن هیونگ میخوام یکم پیاده روی کنم و هوا بخورم."
یونجون سری تکون داد بیش از این هم حوصله ی ادامه دادن مکالمه با کای رو نداشت تا اینجای کار هم شاهکار کرده بود!
از ماشین پیاده شد به سمت مخالف رفت تا وارد خونه بشه. الان فقط به یه دوش آب سرد احتیاج داشت.
"هی هیونگ
به سمت کای برگشت کای سوییچ ماشینش رو پرت کرد. یونجون خواست سوییچ رو توی هوا بگیره اما به خاطر اثرات مستی و دیر اقدام کردنش سوییچ روی زمین افتاد یونجون خم شد و سوییچ رو از روی زمین برداشت
کای قدم های آرومش رو به سمت مخالف یونجون برداشت و در همون حال با هیونگ نسبتا مستش خداحافظی کرد
"شبت بخیر هیونگ حواست باشه امشب سمت اون خوشگله ای که باهات زندگی میکنه نری! میدونی دیگه؟ مستی خرابی به بار میاره"
و خنده های شیرین و خالصش رو رها کرد
یونجون چشم غره ای حواله ی کای کرد و جوابش رو داد
"محض رضای خدا خفه شو کای
کای بلند تر خندید و به راهش ادامه داد
"شبت بخیر هیونگ!
یونجون خنده ی آرومی در برابر شیطنت های کای کردجواب کای رو نداد و به سمت خونه رفت توی جیبش به دنبال کلید خونه گشت اما هرچی جیبش رو زیر و رو می کرد کلید اضافه ای جز سوییچ ماشینش پیدا نمی کردبعد از چند دقیقه گشتن ضربه ای به پیشونیش زد در خونش با رمز باز می شد و نیازی به وجود کلید نبود! اثر مستی هنوز هم نپریده بود!"هی جونکی حواست به بازی هست؟"
جونکی نگاهی به نیکی و بومگیو که با نگرانی بهش زل زده بودند، انداخت.
"ها؟ چی؟ آ..آره حواسم هست
و کارتی از میون کارت های توی دستش بیرون کشید و روی زمین انداخت نوبت گیو بود اما حرکتی نکرد
"جونکی؟ مطمئنی حالت خوبه؟
جونکی به تکون دادن سرش اکتفا کرد
"میدونی که ما دوستاتیم و هر اتفاقی که افتاد می تونی بهمون بگی مگه نه؟"
صدای دلگرم کننده ی بومگیو بود که مثل نوازشی به گوش جونکی رسید و باعث شد لبخندی روی لبش شکل بگیره.
"میدونم.."
حرفش با باز شدن در خونه شکسته شد
"بومگیو؟گیو؟خوابی؟
صدای یونجون بود که به گوش سه پسر کوچکتر می رسید و خبر از اومدنش می داد.
"نه یونجونن هیونگ بیدارم اینجام"
یونجون جلوتر اومد و با سه پسر که دور هم نشسته بودند و کارت بازی می کردند مواجه شد یکی از پسر ها که چهره اش به کره ای ها نمی خورد از جا بلند شد
"سلام هیونگ من نیکی هستم دوست و هم دانشگاهی بومگیو."
یوجونن سر تکون داد حوصله ی خوش و بش کردن با چند تا پسر بچه ی دانشگاهی رو نداشت.
دوست دیگه ی بومگیو، پشت به یونجون نشسته بود و اجازه ی دیده شدن صورتش رو نمی داد یونجون نگاهی به هیکل پسر ناشناس انداخت لباس های تنش آشنا به نظر می رسیدند جونکی از جا بلند شد و با صورت بدون حسش به سمت یونجون برگشت.
چشم های یونجون با دیدن جونکی گرد شدن
"تو..تو خونه ی من چه گوهی میخوری؟"(پارت جدید شب منتظرش باشید؛ممنونمکه میخونید.)
![](https://img.wattpad.com/cover/370875984-288-k574196.jpg)
YOU ARE READING
Wind/یونگیو
Actionکاپل: یونگیو خلاصه : جای که چوی بومگیو بخاطر دانشگاه و درسش مجبوره یکماه خونه یونجون زندگی کنه! اما کی میدونه این یک ماه چه تغییراتی توی زندگی هردو بوجود میاره؟ آیا این خوبه یانه *ترجمه شده Genre : Romance Dram Smut Telegram : @Jjukkumizz_ir