.ىه چيزى خورد به پنجره
لعنتى چه قدر نرو توى چشممه
سرم داره مى ترکه اصلا نمى تونم چشمامو باز نگه دارم و ساعت...اوه ساعت سه ى بعد از ظهره
دوباره خوابيدم
.
.
"رز؟الو زر ,گوشيو بردار ..کجايى؟؟ديشب صد بار بهت زنگ زدم ...بر دار گوشيو "
اوه . خداى من...مامانم ؟کى بهم زنگ زد؟؟مگه زنگ زد
گوشيو از حالت پيغام گير در اوردم
"الو مامان ..بخشيد .خواب بودم "
"چى؟؟ خواب بودى ساعت شيشه بعد از ظهره تو چه طورى هواب بودى ..مگه ديشب چى کار مى کردى ...بازم تا دير وقت درس مى خوندى ؟؟"(عحب مامان خوش باورى داره :[)
ديشب ؟؟هيچى يادم نمى آد
"اوه آره مامان داشتم درس مى خوندم ..نفميدم ساعت چند خوابم برد موبا يلمم روى سايلنت بود ..بازم ببخشيد"
"واى دخترم لازم نيست ديگه اين همه درس بخونى ...سلامتيت واجب تره "
" آره مامان راست مى گى واحب تره ...کى بر مى گردين؟"
"ما معلوم نيست کى بيام شاىيد فردا يت پس فردا شايدم آخر هفته "
"قرار نبود من اينقدر توى اين خونه ى ىزرگ تنها بمونن .بود؟"
"تو خودت نيومدى يادته؟"
"چرا راست مى گى ..مامان کارى ندارى ؟"
"نه مواظب خودت باش ,خداحافظ"
"باى باى "
موهامو جمع کردم ولى چرا من اصلا لاحاف رو کنار نزدم من هيچ وقت اينجورى نمى خوابيدم
از پله ها رفتم پايين
اين چه وضعيه چرا صندلى افتاده زمين ؟اين بطرى ها؟
من مشروب خوردم ؟
که يادم اومد ..ا
آره من مشروب خوردم .ولى چرا دوتا ليوان اينجاست؟؟؟
خداى من کى ايحا بوده من چه غلطى کردم
؟؟
ليام اىنحا بوده؟ نه ا
گه اون اينحا بود اصلا مشروب نمى خورد و البته که ابدا به منم اجاه نمى داد دست به دست به بطريش بزنم چه برسه به اىنکه احازه بده بخورم
موبايلنو چک کردم
چند تا تماس بدون جواب از ليام و از مامان داشتم و قبلش دوتا تماس از ليونل ...
شايد اون اينجا بوده ؟؟
پس زنگ زدم
"رز ؟"
سلام آقاى مسى"
فامىلشو صدا زدم ولى نمى دونم چرا
"کارى داشتى ..من الان بيرونم ""تو ديشب اينحا بودى ؟"
"اون جا؟دقيقا کجا ؟مگه شما خونتونو عوض نکردين؟من اصلا نمى دونم تو کجايى که بخوتم بيام پيشت کسى اذيتت کرده؟"
"نه ليونل ببخشيد اشتباه شد ..کسى تو زندگيم مثل تو منو اذيت نکرده ...ولى من نمى خوام تيکه بندازم ..متاسفم ..تو کارى ندارى؟"
"نه خداحافظ خانوم اسميت ...و منم متاسفم رز "
"خداحافظ "
کم کم حالم جا اومده ...
که چشمم خور به لباس زير که روى مبل بود ..که اچن لحظه شروع کردم به گريه کردن
يعنى من ..با يه نفر ديگه مشروب خورديم؟؟بعدشم باهم ....
اىن امکان نداره ...من خيلى عوضى ام بدو بدو رفتم بالا تو ى اتاق و در رو بستم و شروع کردم به گريه کردن هوا تاريک شده و من هنوز چراغ اتاقمو روشن نکردم بلد شدم و در بالکن رو باز
کردم
و دست يه نفرو روى شونم احساس کردم
و اواين چيزى کع ديدم دوتا چشم سبز بود که داشت من و نگاه مى کرد و منو ياد ديشب انداخت اون خودشه همونى که باهاش حرف زدم و بعدش ....
....................................................
بازم از کسایی که رای میدن با تمام وجود مچکرم..
و اینکه من تا یه مدت مه نمی دونم کیه نتم قطع. ولی هر جا نت گیر بیارم پست می کنم.
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی