دوباره گذاشتم، اون دفعه جا افتاده بود یه جاهایش.
اين جا کجاست ؟ من کى ام ؟
سرم درد مى کنه و نور شمع هى خاموش روشن مى شه ..از تخت بلند شدم و به سمت در رفتم سعى کردم بازش کنم اما باز نشد ...دوباره هلش دادم بازم فايده نداشت ..من الان حتى اسم خودمم نمى دونم ..دوباره رفتم روى تخت نشستم و شروع کردم به گريه کردن ...اين اتاق لعنتی ى حتى پنجره هم نداره و اين لباس ها خيلى گرمن ..
که صداى در رو شنيدم و هم منتظر بودم ببينم کيه و شايد از اينجا ببرتم بيرون و مى ترسيدم نکنه بلايى سرم بياره .بلاخره در باز شد و اون يه پسر بود با چشماى آبى و موهاى بلوند
"سلام"
اون گفت و دستشو اورد جلو
ولى من ترسيده بودم
"سلام""من نايلم "
خب الان من چى بگم ؟؟من کيم؟/:
"متاسفم من نمى دونم کى ام "
."تو کلر هستى "
اين مسخره که اون اسمم رو مى دونه و من نمى دونم ..
"اوه ..من چرا اسمم رو نمى دونم"
"نمى تونم حرفى بزنم تو به موقع خودت مى فهمى "
"الان کيه ؟چه تاريخيه منظورم اينکه من انگار الان به دنيا اومدم و هيچى نمى دونم؟؟"
"امروز دهم سپتامبر هزار و هشتصد و هشتاد و چهاره"
"هيچ نظرى ندارم ..
"من چند سالمه؟""نمى دونم ,کلر.خب وقتشه از اينجا بريم بيرون تا بهت قلعه رو نشون بدم "
"قلعه؟"
"بعله اينجا ماله لرده ""خب من توى قلعه ى لرد شما چى کار مى کنم ؟"
"از خودش بپرس .اما نصيحت من اينه که تا مى تونى ازش دور باش "
"چرا؟"
"چون اون خشنه ومرموزه و معمولا با کسى صحبت نمى کنه بعد از اون اتفاق"
"کدوم اتفاق؟"
"اوه شيت من زياد حرف زدم ..ديگه اينقدر سوال نکن .خب؟"
"باشه"
و من ادامه دادم و دنبالش رفتن اون اول منو برد به حياط که مثه جنگل بود
نايل خيلى مهربونه و کلى برام در بار ه ى گل و گياه هاى اونجا توضيح مى داد و مى گفت که چقدر براشون زحمت کشيده و مى گفت دو چيز رو توى دنيا خيلى زياد دوست داره يکيش غذاست و دوميش هم گل و گياه ..
و توضيح داد که نمى تونم از تينحا بيرون برم و گفت خودش هم خيلى وقته از اينحا بيرون نرفته
و دوباره واردساختمون قلعه شديم"حالا بايد ببرمت پيش سلنا"
"سلنا؟؟اون کيه"
"اون کمکت مى کنه که آماده شى با اين وضعيت که نمى شه؟""آماده شم واسه ى چى ؟"
"واسه ى شام امشب"
"با کى "
"لرد"
"تو که گفتى ازش دور شم ""الانم مى گم ولى وقتى اون دستو ر مى ده نمى شه ازش سر پيچى کرد "
ورفتيم تو آشپزخونه
نايل"سلام سلى ..مهمونمون رو بلاخره اوردم "
"نايل صد بار بهت گفتم که منو سلى صدا نکن"
"اوه ببخشيد عزيزم"
" واى سلام ,عزيزم تو خيلى خوشگلى ..کلر "
"سلام .شما هم خوشگليد"
اون صميمى به نظر مى آد و خيلى شيرين ..تا خالا دخترى به اين با نمکى نديده بودم اگرم ديده باشم چىزى يادم نيست
سلنا"نايل اون کجاست؟"
...............................
انتظارشو داشتید این جوری شه؟؟
تعداد خیلی کمه اگه دوست دارید به دوستاتونم بگید بیان بخونن
من عاشق از اینجا به بعد داستانم
All the Love Xx
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی