The last time (Taylor swift)
Heartbreaker (Enrique)"ما مثله هم نیستم "
"حب آره تو دختر يعنی میگم جنس مونثی.. منم خب مردم.. هر کدوم چیزای داریم که اون یکی نداره.. "
"هی هی.. وایسا نه از اون لحاظ . "
شاید کسی رو یادم نیاد اما مطمینم از هری منحرف تر نیست همش دنبال این چيزاست
و ادامه دادم
"خب می خواستم بپرسم.اومم نه يعنی مطئمن شم که تو خون آشامی"
کلمه ی آخر رو آروم تر گفتم
از صندلی بلند شد
"چی.باعث شدی همچین فکری کنی؟ هوم؟ "
"لطفا جواب بده... با.دور.کردن.من از همه ی.مردم نمی تونی چیزیو از پیش ببری می دونم ازم ناراحت میشی اما من به کتابخونه ی زیر زمین رفتمو.اعتراف می کنم کارم اشتباه بود که کیلیدشو از اتاقت برداشتم "
"کلر من بهت اعتماد داشتم "
بلند شدم و وایسادم
"اوه یا مسیح!! ببین کی درباره ی اعتماد صحبت می کنه.. لرد هری ادوارد استایلز.. بفرمایید من چی منم بهت اعتماد داشتم.. نمی.دونم چرا... فقط.. فقط.. الان بهم یه دلیل بده که بهت بتونم اعتماد کنم... یه دلیل بیار که چرا نجاتم دادی؟ چرا نمی.زاری برم؟؟؟ منو مثله سگ اینجا نگه داشته.. و.البته بدون دلیل... حالا بگو برای چی؟ "
"مگه خواستم بهم اعتماد کنی؟؟ گمشو از اینجا برو... برو ببین چی بیرون منتظرت.. ببین شما آدم ها چه طوری واسه ی یه تیکه نون به جون هم می افتید "
به من میگه گم شم؟؟
"فکر کنم... "
"تو آزادی برو دیگه فکرم نکن... از قلعه ی من گمشو "
(هریه بی شعور.... عوضی -_-....رسما انداختش تو کوچه خیابون)"میرم.. آره تو بمون و خود خواهی هات و غرورت و دخترای اینجا.. "
"با اینکه به تو ربطی نداره سلنا خواهرمه و کاترین دایه ام.... به هر حال دیگه نمی خوام ببینمت "
از اتاق رفتم بیرون و در رو کوبیدم اولین چیزی که دیدم الیزابت بود
"سلام"
"اوهوم سلام "
"کلر باید صحبت کنیم "
"الان؟ "
"بیا بالکن اتاق من "
رفتیم اونجا ولی من هنوز گریه می.کردم
و ااون نوحتی.نمیپرسه چرا
"چایی نمی خوری؟ "
"مرسی "
فقط چایی خوردنم کم بودهمون طور به منظره ی سرد بیرون خیره شده بودیم الان دیگه اکتبره و هوا نسبتا سرد
هری اومد تو اتاق الیزابت رفت سمتش و بعد چند ثانیه داشتن همدیگرو می بوسیدن
احساس می.کنم دارم می سوزم .. چشمای هری رو من بودن
اگه اون آدم بود الان من جای لیز بودم
بعد تموم شدن کثافت کاریشون..
هری رفت بیرون و لیز برگشت سمتم هم
"چایی تو خوردی؟
"هم آره خوردمش و بابتش.ممنونم "
البته که نخوردمش.خالیش.کردم بیرونواقعا الان.چایی لازم.نداشتم... صحنه ی بوسه ی لیز و هری به اندازه ی کافی سر گرم.کننده بود که بیکار نمونم...
"اون یه عوضیه دروغ گویه و"
بدون مقدمه اینارو گفت
"و یه خون آشام که من برتش نقش کیسه.ی.خون رو دارم "
"شاید "
..................
موسکو، روسیه1884
داستان تز نگاه ناشناس
مرد لاغر با قد کشیده و بلندش.. سر بدون مو و ریش های نامرتب بلندش
گریگوری راسپوتين (به خدا اسم کوچیکش گریگوری بود... من واسش کلی تحقیقات تاریخی کردم :-/)
مردی که خیلی ها به عنوان ناجیه روسیه و خانواده ی رومانف و روسیه کی شناسن و خیلی ها.فرد شیطانی و شیاد کلاهبردار....
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی