No body wants to be lonely ___Ricky Martin ft Christina Aguilera...
Don't let me go --Harry styles..
Love me tender __ELVIS PRESLEY
عکس:-)
..........
"چون ازت میترسم "
از بغلش جدام کرد، انگار انتطار نداشت اینو بشنوه
"کلر، تو ازم میترسی؟ "
با نگرانی پرسید
"نه... یعنی نمیدونم "
من فقط عاشقت شدم
"چرا مگه من اذیتت کردم؟ "
اومد جلو و دستش رو گذاشت دو طرف صورتم و ادامه داد
"چرا ازم متنفری؟ "
"هری من ازت متنفرم نیستم من.... من فکر کنم.... "
نذاشت حرفمو تموم کنم وقتی برای بار دوم تو این مدت لباش رو لبام حرکت میکرد
من دقیقا به این احتیاج داشتم طوریکه که اینکار رو میکنه پروانه ها تو شکمم به پرواز در میان و از این دنیا رها میشم
دستمو بردم بالا و موهاشو کشیدم و باعث شد آه بکشه پس معلومه اینو دوست داره . منو هل داد عقب و در اتاق رو بست قدش خیلی واسم بلنده دستاشو از کنار صورتم برداشت و منو بلند کرد گذاشت رو تخت ولی به بوسیدن ادامه داد
"لبات سرده "
از دهنم پرید
با اینکه نور نیست ولی میتونم نیشخندش رو حس کنم
"تو گرمش میکنی "
بعد بلند شد و رفت سمت کمد
"داری میری؟ "
"نه این لباسا ماله خواب نیستن خیلی سنگینه "و من رومو کردم اونور با اینکه نمیخوام (دیییی ؛خو خواهر من تو به نیابت جمیع هری گرلا برانداز میکردی -_-)
یه لیوان اونجا رو پاتختی بود من نشنمه پس می خوامش
و برگشت پیشم دراز کشید
"الان سبک شد "
اینو گفتم و سعی کردم لیوانو بردارم
بلند شدم نشستم
"نه، نه، نه اونو نخورش "
بعد زد به دستم و لیوان پرت شد سمت زمین
"چرا؟ من نشنمه "
"اون، اون چیزه.شرابش بد بود خراب بود، بعدا بهترشو بهت میدم "
"باشه، پای ولی من باید برم بخوابم "
دستمو گرفت و منو دوباره انداخت رو تختش
"بمون "
وات د هل؟ مگه خرم که برم؟
"ولی تو فردا صبح بیدار میشی و عصبانی می شی و سرم داد میزنی "
"نمیزنم "
"چرا؟ "
"چون... "
به جای جواب دادن دوباره بوسیدم این دفعه خیلی محکم تر و پر از هوس و خواستن..بدنه سردش ولی من همین جوری میخوامش
اتاق تاریکه ولی بهتر من اینجوری کم تر خجالت میکشم"شب بخیر کلر "
"شب تو هم بخیر هری "
دستش رو گذاشت رو کتفم و منو بازم نزدیک خودش کرد
بهتر از این مدت اخیر که اینجا بودم خوابیدم، نمیدونم قصد هری چیه، شاید اونم عاشقم شده...-
یه صبح دیگه
قبل از اینکه بفهمم چشمام داشت دنبال هری میگشت ولی اون تو اتاق نیست نکنه بخاطر دیشب ناراحته ؟
بازم گیج شدم برگشتم تو اتاق خودم و لباسامو عوض کردم....
بعد رفتم تو آشپزخونه تا صبحونه بخورم هری هم اونجا نشسته بود ولی بهم نگاه نمیکرد داشت یچیزی میخوند، آره داشت روزنامه میخوند
بعد از سلام و حرف زدن درباره ی حال من با بقیه به غیر از هری که در اصلا بهم توجه نمیکرد همه رفتن بیرون و ففط من موندم چون هنوز غذامو تموم نکرده بودم هری روزنامشو روی میز جا گذاشته بود و منم برش داشتم بردم تو قسمت کتابخونه بخونمش نشستم روی همون صندلی راک که عاشقشم
/-مرگ دو نفر دیگر به طرز وحشیانه ای بستگانشان معتقد اند این افراد تا به حال با کسی خصومتی نداشته اند... پلیس لندن همچنان در حال پیگیری است...ابن روج جوان هر دو زخمی روی گردن دارند که گمان میرود، علت مرگ باشد اما نکته ی جالب کبودیه دور چشم هابشان است که مردم را بحث قدیمی و خرافی وجود خون آشام ها می کشاند. اما چه کسی امروزه با این اوضاع این داستان مادر بزرگ هايمان را خرافه میداند؟ -/
ابن دیگه چه کوفتی بود؟ خون آشام چیه؟
این اواخر دارم نگران میشم، اون از اون یارو تو قبرستون اینم از این خوناشاما که نمی دونم چین"کلر "
هری،،،، مرسی به خاطر شیرجه ی ماهرانت تو عمق افکارم لرد هری استایلز
"هری "
"خب میبینم کتاب خوندنم دوست داری "
یه سوال که ربطی به اتفاق اخیر نداشت
"اوهوم دوست دارم "
"چه قدر؟ "
"منظورت چیه؟؟ "
"من واضح گفتم اندازه ی چه کاری؟ "
"نمیدونم "
چرا سوالات مسخره می پرسه
"باشه بیخیال "
خدارو شکر دست برداشت
نشست روی مبل کنار صندلی همون مبلی که اون شبی که مست بود گذاشتمش و قهوه ی منو خورد
"هی اون ماله من بود "
"کلر تو همین الان گفتی بود، اما از الان نیست "
"هری "
"هوم؟ "
"میشه یه سوال ازت بکنم؟؟ "
"قبلا گفته بودم تا دلت بخواد میتونی سوال کنی اما اینکخ جواب بگیری بستگی به سوالت داره "
"خب خون آشام چیه؟ "
قهوه پرید تو گلوش بعد اونو تف کرد بیرون
"تو اینو از کجا شنیدی؟ "
"هری من اول سوال کردم "
"خب اگر تو بهم بگی منم جوابتو میدم "
"تو روزنامه نوشته بود "
دستشو کشید پشت گردنش و به پاهاش نگاه کرد و ابروشو داد بالا
"خب، بهتره بهش فکر نکنی چون اوصولا این چرت و پرتا زایده ی ذهن مردم احمق که از وحشت جک میگن، به هر حال اگرم وجود داشته باشن خطرناکن "
"چرا مگه دوست دارن مردم آسیب ببینن؟ "
از جاش بلند شد و رفت سمت پله ها و ادامه داد
"اونا شاید بدون اینکه بخوان بهت آسیب برسونن، شاید مجبور باشن که تظاهر کنن سنگ دلن، شاید سرنوشت لعنتیشون باعث شده نتونن مثله بقییه باشن "
بعد بغضش گرفت
"نمی تونن عاشق شن، کسی عاشقشون بشه، حتی نمی تونن بمیرن"
"هری.. لطفا "
از جام بلند شدم و رفتم سمتش دستمو بردم جلو تا دستشو بگیرم
"ولی... "
دستشو کشید و داد زد
"بارم هیچ کس دوسشون نداره "
صداش خیلی بلند بود و من چند قدم رفتم عقب ازش میترسم وقتی اینجوری میکنه، من ازش میترسم
از پله ها رفت پایین من تنها موندم، خون آشاما پس این موجود های بد بختی ان که..
دوباره رفتن سمت کتابا شاید توی اونا یه چیزی دیگه درباره ی این خون آشام ها پیدا کنمهوا تاریک شده و من هنوز دارم میگردم
اما هیچی به هیچی ..بعد از دو هفته هری بعد اون روز که درباره ی خون آشاما ازش پرسیدم خونه نيومده و البته از هرکسی پرسیدم گفتن نمیدونن کجاست و کی میاد من بیش تر از چیزی که فکر شو میکردم دلم براش تنگ شده یه وقتایی که خوابم نمی برد ميرفتم تو اتاق هری می خوابیدم اونم درشو قفل نکرده بود انگار میدونیست من میخوام برم اونجا...نقاشیمو ازش تموم کردم ولی زینم از دیشب غیبش زده سلنا مریض شده و نایل همش پیش اونه خانوم کاول هم که همش در حال نظافته البته هر وقت بتونم دارم کمکش میکنم،
در کل اوضاع خوب نیست، هر چی روزنامه هم میخونم داره درباره ی بیشتر شدن تعداد افرادی که مشکوک میمیرن تو چند ماه اخیر میگه، و میگن یه نفر که بهش حمله شده بوذه نمرده و یه سری ار مشخصات قاتل رو لو داده، مثلا اینکه دور چشماش خیلی کبوده، در کل عصبیه و موهاش بلنده نسبتا، قد بلندی هم داره، این داستانا حسابی ترسمو زیاد کرده و البته نبود هری و زبن که منو بیشتر میترسونه اگر نایل اینجا نبود یه بلایی از ترس سر خودم میووردم احتمالا
هرچی هم این مدت تو این کتابخونه ی لعنتبی رو خوندم هیچی حتی یه کلمه هم درباره ی خون آشام ننوشته بود
اما الان بهترین فرصته که برم قسمتی از کنابخونه که ممنوعه، تونستم کیلیدشو از کشو ی اتاق هری بردارم میدونم اگر بفمخ سرم داد میزنه به علاوه کلی ناراحت میشه اما باید بفمم
............
نظر فراموش نشه
اتفاى مهم تو راهن...
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی