Chasing pavement (Adele)
Rolling in the deep (Adele)
Me and my broken heart (Rixton)
Beautiful sad tragic (Taylor swift)
I've lost you (Elvis presley)من خودم سر این چند قسمت گریه کردم... در کل در حال خوبی.نبودم.اینا رو.نوشتم
............................................................
داستان از نگاه کلر
1894
من الان حتی مطمئن نیستم این لباسا رو بردارم یا نه؟ چون ماله من نیستن... قبل از اینکه اینجا بیام واسه ی جمع کردن.وسایلام.با سلنا و نایل خدا حافظی کردم.... نایل بهم چمدون، پالتو، چتر و شالگردنی که خودش بافته بود.رو.داد... هنوز تو کتم.نمیره مردا.بافتنی ببا فن... البته خانم کاول گفت کمکش.کرده به هر حال.....
البته هنوز زین رو.ندیدم که باهاش خداحافظی کنم... امیدوارم زود تر پيداش شه چون اگر نشه من نمی خوام برم تو اتاق هری دنبالش......
از.پنجره به.بارون شدیدی که بیرون می بارید خیره شدم اما بعدش یواش یواش همه جا تاریک شد دنیا دور سرم چرخید، خوردم به پایه ی بوم و نقاشی ای که کشیده بودم افتاد کنارم... چهره ی هری چیزی که من ازش.کشیدم... یه الهه ی زیبایی چیزی که نیست اون فقط یه سنگ دله که ازم سو.استفاده کرد و بعدش انداختم بیرون... ولی.بعدش بلند شدم و چند تا از پوشیده ترین لباسا رو برداشتم و انداختم توی چمدون و بدون اینکه زین یا هری رو.ببینم از قلعه بیرون اومدم و چتر رو.باز کردم سعی می.کردم به اشکام.که می گفتن باهام بازی شده توجه نکنم شاید خیلی وقته دارم راه می.رم.چون دیگه خورشید کم.کم داره نا.پدید میشه اما بازم ادامه دادم تا صدای شکمم وادارم کرد تا جلو ی یه
بار یا یه همچین چیزی که اسمشن
(Ojos así) (چشم مار)
بود.وایسادم. یه بار لاتین...و البته از.صاحبش بپرسم اینجا ها جایی برای موندن هست یا نه .
آروم چترمو بستم و وارد اونجا شدم.اونجا پر از آدم.های مست بود اصلا نمی.دونم اومدنم به.هینجا کار.درستی.بود یا.نه به سمت مرد قد بلندی که به.نظر نزدیک يک و نود قدش بود بیشتر از سی سالش بود، مژه های پر پشت و.همین طور ابرو های زیادی به همراه ته ریش داشت و البته از حق نگذريم اون خیلی هات بود (انریکه ایگلسیاس. رو می گه..) رفتم چون اون لباساش تز بقیه مرتب تر بود. حدس زدم صاحب اینجا باشه رفتم
"ببخشد آقا سلام "
سرشو اورد بالا و بعد یه نگاه نه خیلی کوتاه.از سر تا پام
گفت
"سلام دختر کوچولو، اومم خونتو گم کردی؟ فرار کردی؟؟؟ "
"نه... من فرار نکردم.. مجبور شدم.. "
"چرا؟ "
"آقا میشه بحثو ادامه ندیم؟ "
"البته "
خدا رو شکر، چون اصلا.دوست ندارم واسش توضیح بدم که یه خون آشام منو ار نمی دونم کجا دزدید، اوردم تو خونش بعدشم پرتم کرد بیرون
"اووممم... حب من می خواستم بپرسم جایی این دور و برا برای موندم هست.. یه اتاق خیلی کوچیک؟ "
اون دستشو گذاشت روی لبای بزرگش و ادای فکر کردنو در اورد
"خب چه قدر پول داری.. می دونی.این خیلی مهمه. البته با تین.لباس به.نظر میاد یه اشراف زاده. باشی.."
"خب نه نه نه راستشو بخوای من اشراف زاده نیستم.. پول هم خب اصلا پول ندارم... و البته تین لباسا هم. از نظر تکنیکی ماله من نیستن "
"واو پس تو.. "
اومد نزدیک تر شد
"تو یه دزدی؟ "
اینو تو گوشم گفت
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی