chapter 15

382 41 1
                                    

"کلر. اگر اینقدر سوال نکنی. هیچ مشکلی پیش نمیاد و من از دستت عصبانی نمی شم. باشه عزیزم؟ "
عزیزم؟؟ این روانی چشه؟
"اوهوم "
"اتاقت رو دوست داری. نه؟ "
"آره نورش خیلی خوبه "
اینو با ذوق گفتم
بعد اون نیشخند زد.. که نیشخندش سرد و ترسناک در عین حال جذاب بود
"خوبه "
"بعد بلند شد.و رفت.
"هی.. اون خداحافظی بلد نیست؟ "
نایل نتونست جلوی خندشو بگیره و گفت
"بیاید فراموش نکنبم که سلامم بلد نیست "
زین زد روی میز "اگر بشنوه.. خداحافظی از این دنیا رو به هر دوتون یاد میده "
بعد اون نایل انگار خاموش شد
من صبحونه رو خوردم
"ولی من بلدم. فعلا خداحافظ "
سلنا و نایل برام دست تکون دادن
توی راه رو بودم داشتم به پله ها می رسیدم که به اتاقم برسم
که یه نفر دستمو گرفت و منو به طرف خودش بر گردوند اون زینه
"کلر من وسایل نقاشی رو برات توی اتاقت گذاشتم.. که حوصلت سر نره. "
"من. من واقعا ممنونم "
"خواهش می کنم. خداحافظ "
اون سریع رفت من رفتم توی اتاق ولی تنها چیزی که کشیذم چرت و پرت بود تا شب شد و من ن می تونستم ماه رو پیدا کنم چون پشت ابرا قایم شده بود.
که صدای موزیک رو شنیدم که خیلی آشنا ولی نا واضح بود از اتاق رفتم بیرون از بالا می اومد پس پله ها رو رفتم بالا و تونستم بفهمم این صدای لرده به در تکیه دادم و داشتم گوش می دادم اون بر عکس چیزی مه نشون می ده توی صدای لعنتش پر از احساساته.. ولب یه دفعه در باز شد
"کلر؟ "
من دست و پامو گم کردم.
"من. من. خب راستشو بخوای.. من اصلا.. من داشتم "
"تو داشتی؟ "
"من داشتم..آخه صدات.. "
"صدام؟؟؟ "
"داشتم گوش می دادم صداتون خیلی قشنگه، لرد "
فکر کنم صورتم سرخ شده باشه
"بشین کلر "
اون اتاقش خیلی مرتب و بزرگه. تختش خیلی بالاست از زمین و رو تختیه قرمز. روشه
"حواست کجاست؟ گفتم بشین "
"چشم لرد "
اون الان ازم خیلی فاصله نداره و من بهتر می تونم رنگ چشمای سبزشو ببینم و مژه های بلندش، چونه ی تیزش و پوست روشنش
"کلر، دوست ندارم بهم زل بزنی، می دونی؟ "
شيت ينی اینقدر ضایع بود
"من بهت زل نزدم "
"توی دروغ گفتن افتضاحی عزيزم "
بازم گفت عزیزم
"منم دوست ندارم بهم بگید عزیزم، لرد "
"کلر می تونی هری صدام کنی "
"سعی می کنم "

"
"چی تورو کشوند اینجا "
"خب، تو صدات مثله شخصیتت.. عصبانی نبود، بلکه با احساس بود "
"واو کلر تو صدای منو دوست داری؟ "
"من کی گفتم؟ "
اون این دفعه خیلی آروم تره
"حتما بوده که جذبش شدی، عزیزم ولی بهت حق می دم صدام حرف نداره "
"تو خیلی مغروری "
"تو هم خیلی خوشگلی "
اون، اون به من گفت خوشگل... پروانه ها دارن تو شکمم پرواز می کنن انگار داشتم تا الان آرزو می کردم اینو ازش بشنوم
اون بلند شد و اومد نزدیک من...
"من.. من باید برم بخوابم فکر کنم خوابم میاد. شب بخیر، هری "
اون اه کشید،
"شب بخیر عزیزم

من در رو بیستم. و یه جورایی از دستش فرار کردم . من گیج شدم... من حسابی گیح شدم اون... به من میگه خوشگل؟؟
شاید یه قصدی پشتشه..نمی دونم اون دیشب سرم داد زد الانم.
"رز؟ تو نباید اینجا باشی.. "
اون صدای زین بود که شیرجه رفت وسط فکرام وقتی برگشتم دیدم بر عکس دیروز دیگه اون شمشیر رو تو دستش نداره و موهاشو از وسط باز کرده موهای مشکیش تا حدی روی پیشونیش که خیلی بلند نبود رو گرفته بود ولی هنوز لباساش همون مدلیه. اون خیلی مرتبه
"خب.. من می دونم."
چرا اینطوری هستی؟ "
مگه چه طوری ام؟
"منظورت چیه؟ "
"تو آشقته ای کلر.. انگار از یه چیزی ترسیدی یا... صبر کن ببینم تو از اتاق هری اومدی نه؟ "
"خب آره از اونجا اومدم چه طور مگه؟ "
"کلر اون که دست بهت نزد زد؟ "
"من توجه منظورت نمیشم "
.............
داستان از نگاه زین
خب معلومه متوجه نمی شه اون تا الآن تجربشو نداشته. اگرم داشته هیچی به یاد نمیاره.. اگر بهش آسبب بزنه چی.. من نمیتونم ببیشینم و ببینم کلرم مثه بقیه بشه اون خیلی مظلوم و متفاوت
"ببین کلر من نمی خواستم اینقدر واضح بگم. ولی اون سعی نکرد به زور ببوستت یا توی این مایه ها؟ "
صورتش متعحب شد انگار داشت حرفمو پردازش می کرد
"من اومدم بیرون وقتی بهم گفت خوشگل "
"کار خوبی
کردی، کار خوبی کردی.. ازش فاصله بگیر. "
................................................ . .......
داستان از نگاه کلر
اون اومد جلو و دستش رو گذاشت رو شونه هام .
"کار خوبی
کردی، کار خوبی کردی.. ازش فاصله بگیر. "
اون از جوابم خوش حال بود انگار
"چرا؟ "
"چونکه..... "
....

زین. نگرانش میشود ^_^
هری ^_^
کلرم که کلا نفهمه چه قدر دقیق دیگه بگیر منظورو -_-
این قسمت طولانی تر بود پوکیدم.. شما هم رای بدبد دیگه جان هری

به نظر شما چرا باید ازش فاصله بگیره ؟
تا به دست آوردن نت...

Wrong Turn(Harry styles)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang