"کلر ...تو بشين"
آب دهنمو قورت دادم و نشستم اون
اومد نزديک و بالاخره ديدمش اون صداش به صورتش مياد قدش بلنده,و بدنش کشيدست .رگاى دستش زدن بيرون اون چشماش سىزه و موهاش از بقيه بلند تره موهاش قهوه ايه روشنه که تهش فرفريه ..ولى اخم روى صورتشه اون هميشه اينقدر عصبانيه ؟
"گفتم بشين!به اندازه نگام کردى کلر "
من ؟اون فهمىد لعنتى يعنى اىنقدر ضايع بود پس نشستم چون نمى خواستم سر منم داد بزنه الان همه از اتاق رفتن بيرون به
غير از خانوم کاول که داشت غذاهامون رو مى ريخت
"مرسى حالا تو هم برو بيدون .زود "
لرد اينوگفت
اون رفت بيرون و در رو بست حالا فقط من و اون توى اين اتاق خيلى بزرگيم .
"بخورکلر""چشم"
يادحرفاى نايل درباره ى رعايت ادب و اين چرتو پرتا افتادم پس سعى کردم تا جاى ممکن رعايتشون کنم
"امروز چه طور بود ؟"
"نمى دونم ""من جواب کامل مى خوام و منتظرم "
"جالب بود"
اينجا اصلا جالب نبود
"لباساتو دوست دارى"
."بعله مچکرم"و اون به خوردن ادامه داد و ليوانى که توش ىه مايع ى قرمز بود رو برداشت (فکر کنید خون باشه، شایدم شراب قرمز -_-)
و خورد بعد محکم نفسش رو داد بىرون"مى تونم سوال بپرسم ؟"
من گفتم و امىد وارم اونم مثله بقىه که از صبح هيچى دوست بهم حواب ندادن البنه به غير از اسمم که ناىل ىهم گفت
"بپرس اما اين که جواب بگىرد بستگى ب سوالت داره ؟"
"من از کى اىنحام ؟تو کى هستى و من چرا اىنحا م ؟ تو چرا منو اوردى اىىنجا ؟چرا هيچى رو يادم نمىاد؟ خانواده ى من کين ؟
"
"گفتم يه سوال ...اونا مردن "با تعجب و بغض نگاش کردم. اون خیلی خیلی خونسرده
"اونا مردن؟"
"آره و من نجاتت دادم "
"چرا؟"
"چون...چون...نمى تونم بگم "
بغض گلومو گرفت ...و شروع کردم به گريه کردن
"اين چه وضهيه چرا نمى تونى ؟من اینجا چه غلطى مى کنم؟"
و از ووى صنداى بلد شدم و دستمو کوبوندم روى ميز
"تو شجاعى.. اينو دوست دارم "
"ديگه چيو دوست دارى ؟"
"بسه ديگه.برو"
مگه من اسباب بازی ام؟
"چرا بايد بهت گوش کنم ؟"
اونم از روى صندليش بلد شد و اومد سمت من هى نزديک و نزديک تر شد و من رفتم عقب تر ولى اون بازم اومد نزديک و من خوردم به ديوار صورتش از من چند سانت فاصله دتشت و ا ن .نفساش سرد ىودن خيلى سرد که مى خورد به پيشونيه من ا ن خم شد و توى گوشم گفت
"چون مجبورى"
من صورتمو کردم ا ون طرف
"تو دختر خوبى نيستى ,عزيزم"
و رفت عقب
"زين ....زين مالک .زود,بيا تو "
در باز شدو ا ن اومد واقعا مى خوام برم پشت سر ا م قايم شم من رفتم سمت اون
"بله قربان"
"اين .. لجباز هر* و خوشگلمونو ببر به اتاقش"
"من نمى خوام اونجا تاريکه"
خيلى آروم گفتم و بازم گريه کردم
"باشه .اونجا نه ..زين ببرش بالا ...البته نه بالاى بالاى نزديک من ...اتاق کنار ماله خودت "
اون چه طورى شنيد من خودمم صداى خودم رو به زور شنيدم"باشه "
همه جا روشن شد براى يه
لحظه بعد يه صداى خيلى بلند همه جا رو پر کرد و من حيغ زدم ..زين دستمو گرفت و آروم گفت
"کلر اين فقط وعد و برقه ".
یهو واسه من مهربون شده؟
.اونم دستاش سرده واى نه به سرديه لرد
و من سرم رو تکون دادم
لرد عصبانيتش بيستر شد و غذا هاى ميرو زد و همشو ريخت
زين دويد سمتش
"هرى ..حالت خوبه؟"
پس اسمش اينه هرى !
"زين ببرش ..ببرش بيرون .نمى خوام اينو ببينه و توى اتاقش بمون ..اون داره مياد ..ببرش و مراقبش باش ...خواهش مى کنم مراقبش اون تنها شانسمه"
"باشه هرى .تو هم مراقب باش "
زي اومد و دستمو گرفت و منو کشوند ..برد
"دستم رو کندى"
که نايل روديدن و مى خواستم برم سمتش ولى زين دستمو ول نمى کرد
"زين چى شد؟؟"
"اون داره مياد مواظب سلنا باش ..."
"اوه ..شيت باشه ..کلر حالت خوبه ؟"
سرم رو تکون دادم تا مطمئن باشه حالم خوبه ک نگرانم نشه.. من دنباله زین رفتم اون من رو از.پله.ها برد بالا نایل منو اينجا نیورده بود. نمی.دونم چرا ولی از زین می.ترسم اون عجيبه واسه ی همین اصلا باهاش حرف نزدم چون فکر می کردم اونم مثه بقیست و نمی خواد درست و حسابی جیزی بهم بگه... مدام صدای رعد و برق بیشتر می شد و من ازش می ترسیدم بدون اینکه بفهمم محکم دست زین رو گرفته بودم..
"لعنتي کلیدا دست خودشه.. "
"بعد یکم مکش کرد
"مهم نیست میای تو اتاق من "
......حدس بزنید کی داره میادش؟
هری خیلی مشکوکه.. زینم اون وسط عینه فرشته ی نجاته، نایلم که گوگولیه. سلنا هم که مهربونه
کلرم که کلا شبیه علامت سواله بیچاره. ولی شجاعه
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی