A thing called love __Elvis Presley.....
scape __Enrique Iglesias.....
The heart wants what it wants
__selena Gomez
Some body's me __Enrique Iglesias..اینم آهنگای مربوط به این قسمت
از این به بعد می زارمشون
دوست داشتید دانلود کنید دوتای.اول قدیمین ولی قشنگن..اینم نمی خواستم بذارم ولی چند نفر گفتن
.....................
"دقیقاً کدومش؟ "
دستشو گذاشت رو شونم و رومو کردم بهش
"وقتی باهات حرف میزنم منو نگاه کن
و اینقدر اخم نکن خب؟ "
دستش زیر چونمه، چشمای لعنتییش زیر نور ماه هم برق میزنه
،بدون اینکه بفهمم گریه کردم
"کلر، کلر، کلر، چرا؟ "
"ولش کن "
"میبینم که از پشت بوم خوشت اومده هوم؟ "
خوبه که بحثو عوض کرد
"آره "
داره تو چشمام نگاه میکنه، ضربان قلبم داره هی تند تر میشه...صورتش چند سانت باهام فاصله داره
و هی داره نزدیک تر میشه
"هری.من.. من فکر.. کنم. خیلی بهم.. .. "
"شیی. خرابش نکن کلر "
صورتشو جلو تر آورد و گردنشو خم کرد چشماشمو آروم بستش
لباشم مثله بقیه ی بدنشان سرده ولی انگار الکتریسیته دارن احساس جدید من واقعا بهش نیاز دارم ولی.. اون به من اهمیت نمیده؟
دستمو گذاشتم روى سینش که هلش بدم عقب ولی اون خیلی قويه، زبونش تو دهنمه و داره حرکت میکنه
ولی بعد از کلی تلاش بلاخره هلش دادم
"بسه.. هری "
نمی خواستم اینو بگم
سینش داشت مدام بالا پایین ميرفت هر دومون نفس نفس میزدیم"ببخشید، متاسفم "
"نباش "
"چی؟ "
"متاسف نباش کلر، تو خوب می بوسی "
"من... من... "
قبل از اینکه چیزی بگه اونجا رو ترک کردم و با گریه
"چی شده کلر "
سلناى نگران. همین رو کم داشتم.
"نمیدونم.. خواهش میکنم میخوام تنها باشه "
"متوجه میشم "من نمیتونم درک کنم 'تو واسم به اندازه ی این قطره های بارونم اهمیت نداری ' 'شی خرابش نکن کلر ' حرفای هری عکس المل هاش داره دیوونم میکنه
این چشه؟ آنا، من،الیزابت ؟؟
چرته، مزخرفه من قاطی کردم دیگه مغزم نمیکشه اگر بهم اهمیت نمیده چرا منو میبوسه؟ اگر اهمیت میده چرا اینجوری میکنه؟
بعد از گذشت یک هفته ی دیگه این دومین هفتست که تو این قلعه ی لعنتیم بهترین فکر اینه که از اینجا فرار کنم حتی واسه یک ساعت من باید ببینم پشت این دیوار های لعنتی چه خبره!
شاید یه نفرو هم پیدا کنم که بهم اهمیت بده.. اما هری من هری رو دوست دارم.. و این فقط به خاطر این که...اه تهه همه ی فکرام میرسه به هریه لعنتی.. اومدم اینجا که مثلا یه چیزی بخورم ولی نمیزاره کخ لعنتی."سلنا، این غیر ممکنه. من فکر نمیکنم "
صدای نایل از آشپزخونه میاد، باید برم تو؟ یا گوش بدم.
"ولی من هریو میشناسم "
دربارهء ی هری شد، پس دومیو انتخاب کردم
"من گفتم، تو فکر کن بعد از الیزابت یه نفر واسش به چشم بیاد، تو توهم زدی "
"نه احمق گوش کن هفته ی پیش کلر از پشت بوم آشفته اومد، سر و وضعش به هم ریخته بود شوکه شده بود "
"که چی؟ "
"نایل من یه دخترم، معلوم بود یه بلایی بین اون و هری یه اتفاقی افتاده "
ابروم رفت
"چه ربطی به هری داره؟ "
"چون پشت سرش هری هم با گریه اومد بیرون، من تو این مدت گریشو ندیده بودم "
"جالب شد، اما هری دیگه فکر نکنم به کسی علاقمند بشه "
"پس به فکر نکردنت ادامه بده "
"مگه قرار نبود الان کلر بیاد؟"
"چرا الان میرم دنبالش."
بدبخت شدم. الان میفهمه، آروم عقب عقب رفتم "
نه، نایل بیا اول ببین چی درست کردم "
"دخترم اینجا چی کار میکنی؟ "
خانم کاول بود که دستشو گذاشته رو شونم اون تو تموم این مدت تا میتونسته هوامو داشته
"من، هیجی گرسنه بودم الان رسیدم ببینم چیزی پیدا میکنم بخورم "
"بیا بریم کمکت کنم"
بعد از اینکه یه چیزی خوردم و با بقیه داشتیم درباره ی آب و هوا حرف میزدیم
"سلام هری "
صدای نایل باعث شد سرمو بالا بگیرم
"اوهوم "
الان اوهوم یعنی سلام؟ این خودش یه دیکشنری داره به خدا یه تیکه گوشت از روی میز برداشت و خورد و بعدش به شکل زجر آوری انگشت شصتشو کشید کنار لبش تا دهنش رو پاک کنه
چرا بهش زا زدم؟
"زین کجاست؟ "
چرا بهم نگاه نمیکنه
"من دیگه میرم ""بای بای کلر "
نايل با دهن پر گفت
"بای بای "
"شب واسه شام منتظرم "
بازم بهم نگاه نکرد
"باشه "
زود رفتم تو اتاقم و شروع به نقاشی کشیدن کردم
،که صدای در اومد،
"کلر زینم میشه بیام تو؟ "
وای نباید نقاشیمو ببینه
"البته الان، یکم وایسا من، من. لباسم خوب نبست "
این چه بهونه ی مزخرفی بود؟!
"اوه البته من منتظرم"
روی بوم رو اونوری کردم تا معلوم نشه
بعد در رو باز کردم
"سلام "
"سلام "
موهامو گذاشتم پشت گوشم و زمین رو نگاه کردم (خودشو واسه جباد لوس میکنه -_-)
"اجازه هست بیام تو؟ "
"خب البته پاک یادم رفته بودش ""همه چی مرتبه؟ "
"اوهوم "
"با نقاشی چی کار کردی؟ "
وات د هل؟ حتماً باید اینو میپرسیدی؟
"اوم، خوب، بد نیستم فکر کنم "
"اعتماد به نفست خیلی خوبه حالت باید ببینم که کارتم اینقدر خوب هست؟ "
"نه "
"نه؟یعنی خوب نیست؟ "
"یعنی تموم نشده"
"پس که اینطور "
"و اصلانم خوب نیست "
"من باید نظر بدم "
"نه "
"چرا؟ "
بعد بوم رو برگردوند
"واو کلر تو هریو کشیدی؟ "
"نه "
"این کاملا خودشه، من هریو از دو کیلومتری تشخیص میدم "
هیچی ندارم بگم گونه هام سرخ شدن
"حالا چرا هریو کشیدی؟ "
"نمیدونم، همین جوری "
"گفتم ازش بهتره فاصله بگیری "
"ولی... اون "
"اون فقط بهت صدمه میزنه "
"نمیزنه "
یه حسی بهم میگه زین راست میگه چون اون از همه بیشتر به هری نزدیکه پس خوب میشناستس
"من بهت گفتم، خودت میدونی "
"تو ازم عصبانی ای؟ "
دوست ندارم ازم ناراحت باشه
"من هرچی میگم به خاطر خودته، چون تو واسم مهمی "
من واسش مهم؟
"من... "
"من میرم، نقاشیت تموم شد بهم نشونش بده خب؟ "
"اوهوم، حتما "
با یه لبخند بزرگ ولی مصنوعی خداحافظی کردیم
و در اتاقو بستم
"کلر وقته شامه بیا پایین دخترم "
"حتما خانوم کاول "
..همه نشسته بودن این اولین باریه که میبینم هری هم سر میز نشسته قبل از اینکه که من برم
نشستم و شروع کردم به خوردن
"آقا "
"هوم؟ "
"اگر پدر مادرم مردن کجا دفنشون کردین؟ "
"قبرستون شهر "
"مرسی "
"چه فرقی داره؟ "
"چی؟ معلومه که فرق داره اینطوری میدونم تو حد اقل دفن شدن و از خدا بخوام تا در آرامش باشن "
اون شروع کرد به خندیدن
"فکر نکنم خنده دار باشه "
"گفتی از کی بخوای؟ "
"از خدا "
"زیاد تلاش نکن چون اون اصلا وجود نداره "
"وجود نداره؟ چه طوری به این نتیجه ی مسخره رسیدی "
"فکر کنم بهتره تموم کنی کلر،"
"نایل هشدار داد
"نه نایل اتفاقا کنجکاو شدم "
هری بلند شد و کوبید روی میز
"خب، کلر این خدایی که میگی کجاست؟ پس چرا نمیبینمش؟ چرت وقتی گریه می کردم نبود؟ چرا وقتی بهش نیاز داشتم نبود؟ "
منم بلند شدم
"چون بهش ایمان نداری "
"فکر کردی من از اولش اینجوری بودم؟ "
"من ادامه نمیدم "
از کنار میز رد شدم
"چه بهتر، آره برو، چی فکردی؟ فکر کردی واسم مهمه که توی لعنتي به چی فکر میکنی؟ "
"بسه هری "
زینم وارد بحث شد
"خفه شو "
برگشتم تو اتاقم من فردا باید برم بیرون رو ببینم..
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی