"مهم نیست میای تو اتاق من "
"باشه مرسی"
اون یه کلید تکی رو از جیبش در اورد و در اتاقش رو باز کرد.
اتاقش از اونی که صبح توش بیدار شدم خیلی بزرگ تر بود..
بعد نشست روی صندلیش اون دیوار اتاقش پر از نقاشی های قشنگ بود..
"تو اینارو کشیدی "
"اوهوم "
اون سریع و به سردی جوابمو داد
"خ ب تو خیلی نقاشیت باید خوب باشه "
"آره خیلی خوبه.. چی بهش گفتی؟ "
"به کی؟ "
"به هری؟ "
"هرى؟؟ "
"همون لرد "
"سرش داد زدم که چرا جواب سوالاتمو نمی ده "
اون شروع کرد به خندیدن وقتی می خنده زبونشو می زاره لای دندوناش و اون خیلی با نمک می شه باورم نمی شه این همون نگهبان عوضی و بد اخلاقیه که منو اورد اینجا
"هی این کجاش خنده داره؟
من پرسیدم "
"تا حالا هیچ انسانی سرش داد نزده "
همون طوری که داشت هنوز می خندید اینو گفت
"اوه.. چه خوب "
"بگیر بخواب من این جا نشستم و مراقبت هستم "
رفتم روی صندلی
"رو تخت من بخواب.. من بیدارم. نترس بلایی سرت نمیارم چون اگه بیارم هری نابودم می کنه. از روش خودش "
پس رفتم و سعی کردم بخوابم.. ولی صدای رعد و برق جلومو می گرفت
داستان از نگاه هری
زین کلر رو برد بیرون و در رو محکم بست..
اون قرار نبود امشب بیاد و گند بزنه به همه چیز.. لعنتی... خونی که توی رگ هام بودن با سرعت حرکت می کردند جوری که انگار اگر همین جوری پیش بره الان منفجر می شم... لعنت به من هر دفعه همینه.... ماموریت جدید
در باز شد و اومد تو هر دفعه که می بینمش فقط خودمو لعنت می کنم فاکينگ شیت!!!
با اشاره کردن به در اونو بست... و تو ی این اتاق لعنتي تنها شدیم.. اومد جلو خیلی باهام فاصله نداشت
"سلام استایلز "
دهنش بوی خون می داد و من این بو رو دوست دارم (چندش :( )
من دیگه خسته شدم
"خب پسرم توی کارا من دخالت می کنی؟ '"
"من خودم کارش رو تموم می کنم. دفقط قبلش خودم هم باهاش یه کوچولو کار دارم "
"هوم.. باشه.. پس یادت باشه گقتی کارشو تموم می کنی.. و اینو تو گوشت فرو کن پسرم که با شیطان نمی تونی مبارزه کنی "
"باشه.. باشه.. ولی تو هم یادت باشه من پسر تو نیستم "
"بسه حالا می خوام ماموریت حدیدتو بهت بگم این یکم سخت تره ولی مجبورى و خودتم می دونی "
.
...............................................................
لعنتي...
این صدای چیه؟ این اتاق نورش خیلی زیادیه یر خلاف جایی که دیروز توش بیدار شدم...
زین... پس زین کجاست؟؟؟
صدای در اومد
"کلر.. نایلم. میشه بیام تو؟فقط قبلش پرده های اتاق رو ببند لطفا "
"البته "
من پنجره هارو با پرده پوشوندم امروز مثله دیروز ابری نبود
نایل اومدش تو..
"سلام کلر، دبشب خوب خوابیدی؟ "
"اوهوم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد، زین کجا رفت؟ "
"اون اومد بیرون تا تو راحت باشی و تا صبح دم در موند بعدش رفت و تا کلید ها رو بیاره واسه ی اتاقه تو الانم با سلنا اتاقت رو اماده کردن تا بری توش.. پس بلند شو "
"اوه حتما "
من دنبال نایل. رفتم اون در رو باز کرد اتاقش بزرگ بود تقریبا اندازه ی اتاق زین من بدون اینکه متوجه شم صورتم خوش حالی رو داد می زد.پس .. رفتم که پرده رو زدم کنار تا از نور خورشید لذت ببرم
"کلر... نه.. نه نزن کنار "
پرده رو دوباره کشیدم نایل صورتشو با دستاش پوشونده بود
"متاسفم.. نمی.... "
"مهم نیست.. من به نور حساسم.. وقتی رفتم بیرون هر کاری دوست داشتی بکن "
"باشه. بابت اتاق مچکرم "
"خواهش می کنم. لباساتو عوض کن و سر حال و وضعتو مرتب کن بعد برو پایین واسه ی صبحونه. من پایین منتظرتم "
اینو گفت و همونطور که هنوز صورتشو پوشونده بود از اتاق رفت بیرون
رفتم پایین بعد از عوض کردن لباسام اونجا لرد هم پیش بقیه نشسته بود و داشت صبحونه می خورد
"صبح بخیر "
من گفتم
سلنا "صبح بخیر عزیزم.. بشین "
اما اون حرف نزد.. اون عجببه.. من نمی دونم چرا ولی اینو دوست دارم فکر کنم.. من نشستم
"دیشب چه اتفاقاتی افتاد..؟ "
"کلر. اگر اینقدر سوال نکنی. هیچ مشکلی پیش نمیاد و من از دستت عصبانی نمی شم. باشه عزیزم؟ "
عزیزم؟؟ این روانی چشه؟
.....................من دوباره مجبورم برم و هر وقت نت گیر بیارم تا وقتی که خودمون دوباره اینترنتمون درست شه اونایی که کامنت میزارن خیلی لطف میکنن
All the LOVE x
H
YOU ARE READING
Wrong Turn(Harry styles)
Fanfictionاگر همه چیز اشتباه پیش رفت تو باهاشون نرو -الویس,پریسلی