chapter 22

307 34 9
                                    

Change my mind (One direction)

بفمم این خوناشاما چین و اگر بهم حمله کنند چه غلطی کنم
.الان نصفه شبه پس کسی متوجه من نمیشه

در رو باز کردم
.اینجا به بزرگیه کنابخونه ی اصلی نبست ولی بزرگه با شمعی که تو دستم بود یکی یکی کتابارو چک کردم تا به اون چیزی کع ميخواستم رسیدم
Vampire ( no puedo vivir por amor)
خوب اون ادامش لاتینه پس نمیتونم بفهمم چبه، به هر حال مهم نیست اون کلمه ی خون آشام اولش کافیه
پس تو فهرست دنبال (ویژگی های خون آشام)گشتم به هر حال اولش باید تشخیص بدمش
_/در حالت عادی :
پوست رنگ پریده
عصبانیت ببش از حد نرمال
فریبندگی ظاهری
بدن سرد
تنفر از نور زیاد
غرور زیاد
میل /ج/نسی

وات د هل؟ اینا فقط منو یاد یه نفر میندازه
همه چیز اومد تو ذهنم
[کلر پنجره رو بپوشون. لبات سرده، میدونم صدام حرف نداره،نه اونو نخورش ]
این امکان نداره، هری قاتل نیست، هر چه قدر هم عصبانی باشه کسی رو نمبکشه،
من دیگه نمیتونم تحمل کنم
_در حالت عصبانیت /قبل از قتل :
کبودیه دور چشم
قرمز شدن چشم ها
دندان های نیش بلند تر از حالت معمول
قدرت بدنی عجیب
......
این م
جودات برای ادامه ی زندگی احتیاج به خون دارند به همین دلیل از خوم قربانی خود استفاده میکنند
نکنه تو اون لیوان که نذاشت بخورم. اون شب خون بودش؟

کتابو برداشتم با گریه رفتم تو اتاقم تا میتونستم اشک ریختم یعنی تو تموم این مدت داشتم با یه خون آشام عوضی و قاتل زندگی میکردم؟ منه احمق عاشقشم شدم

من، من نباید این جوری میشد، عوضش رفتم بیرون تو حیاط و همه ی اون لباس های سنگين و منزجر کننده رو در اوردم و اصلا به بارون و سردی هوا توجه نکردم
حتی واسم مهم نبودش اگرم بمیرم نمیخوام ببشتر از این عاشق کسی باشم که منو دوست نداره، من نمیخوام بیشتر از این احمق باشم رفتم زیر آب
" (متاسفم ولى تموم شد ما باهم خيلى فرق داريم و من از تو خيلى بززگترم متاسفم ولى من دوست داشتم )"
این صدای لعنتی تو گوشم پبچید با یه صورت نا مفهوم این صدا رو تا حالا نشنیدمش....
ریه هام پر از آب شده و دارم اجازه میدم آروم خفه شم
"کلر، کلر، کلر، لعنتی من شنا بلد نیستم "
با این حال صدای زینو شنیدم که داشت به خودش فحش میداد
"خفه شو زین و برو کنار "
یه نفر با دستای قویش کمرمو گرفت، لبشو گذاشت رو لبم و اکسیژنو وارد ریه هام کردش
خودمو ازش جدا کردم و بهش زیر آب مشت زدم ولی همه جا کم کم تاریک شدش

....................

چشم هامو تو تاریکی باز کردم هیچ جا هیچ نوری نبودش هیچی
فقط صدا مییومدش
"به خودت نگاه کن تو خود خواه ترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم... بیشترین انتظارم از بقیه داری ولی خودت هر چی خواستی داری "
صدای عصبانیه یه زن میومد
"چرا فکر می کنی هر چی خواستم داشتم.... همه چیز که وسیله نیست، هست من محبت می خواستم به عنوان یه مادر کی بهم گفتی دختر عزیزم؟ وقتی همه پشت آدمو خالی میکنن اون مادرشه که حتی اگر آدم خوبی هم نباشی باید بهت امید بده... ولی این کار رو نکردی.... پس چرا میگی همه چی داشتم؟؟ من تو سیزده سالگیم عاشق کسی شدم که یازده سال ازم بزرگ تر بود هر کاری کردم نگامم نکرد حتی صدامو نشنید چون من براش اندازه ی کفش فوتبالشم ارزش نداشتم... من هبچ وقت ارزش نداشتم... انگار اینقدر تطاهر به حمایت هست که حمایت رو گم کردم.... "
دختر بیچاره قلبم واسش درد گرفت و یاد مادر خودم افتادم... مادری که به باد نمیارمش
"رز تو قدر نشناسی "
صداشون قطع شد

Wrong Turn(Harry styles)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum