فصل هفتم(ژِ)پارت2

95 26 16
                                    

شیائوجان به سمت وانگ ییبو چرخید و سرش را روی سینه ی وانگ ییبو گذاشت و بعد از دقایقی هردو به آرامی به خواب رفتند،صبح دیگری در میلان آغاز شده بود و شیائوجان و وانگ ییبو سرحال تر از همیشه از خواب بیدار شدند،در بدن شیائوجان دیگر خبری از درد نبود و تنها حس سرخوشی و شادمانی به جا مانده بود،ذهنش بخشهای دردناک را برایش کمرنگ کرده بود و لذت بی حد را جایگزینش کرده بود،از اینکه در آغوش وانگ ییبو در یک شهر خارجی از خواب بیدار شده،حس خوبی داشت،وانگ ییبو با منیجرش هماهنگ کرد و در یک رستوران شیک برای خودش و شیائوجان میز رزرو کرد،هر دو صبحانه یشان را درونِ سلف هتل خوردند و بعد از کمی استراحت کردن،وانگ ییبو در اتاق کمی ویلون تمرین کرد و بعد از چند ساعت برای صرف ناهار با شیائوجان به محل مورد نظر رفتند،منیجر وانگ ییبو فقط آنها را برایشان رزرو کرده بود اما خودش حضور نداشت،وانگ ییبو جلو رفت و نامش را گفت،گارسون هردویشان را به سمت میز مورد نظر راهنمایی کرد،شیائوجان محو زیبایی و شکوه رستوران شده بود

شیائوجان:واو ییبو،مردم چه جاهایی میرن رستوران،تو خودت تا حالا اینجا اومده بودی؟

وانگ ییبو:یه چند باری آره،به نظر منم جای قشنگیه

وانگ ییبو و شیائوجان روی میز مخصوص به خوشان نشستند و غذا سفارش دادند،طبق معمول همیشه وانگ ییبو هنگام غذا خوردن خیلی حواسش بود که به شیائوجان برسد و برایش نوشیدنی و غذا میکشید بعد از نیم ساعت که از غذا خوردشان گذشته بود،منیجر وانگ ییبو با او تماس گرفت

وانگ ییبو:الو سلام،چی شده؟چی؟چی گفتی؟امشب؟

وانگ ییبو که انگار از شنیدن خبری پشت تلفن جا خورده باشد،با حالتِ شوک از جایش بلند شد،شیائوجان که هنوز در حالِ غذا خوردن بود از حالتِ چهره ی او فهمید که باید خبر بدی دریافت کرده باشد،وانگ ییبو همچنان پای تلفن مشغول صحبت بود و بدون آنکه خودش بداند،از جایش بلند شد و از رستوران بیرون رفت،شیائوجان با حالت گیجی همانجا مات و مبهوت نشسته بود،یکی از گارسونها کنار میز او آمد و به انگلیسی از او سوال کرد،که آیا چیزی نمیخواهد و چیزی کم ندارد،اما شیائوجان که زبان انگلیسی را به خوبی متوجه نمیشد به زبان چینی و با ایما اشاره سعی میکرد به او بفهماند که یک کلمه هم از حرفهایش را متوجه نمیشود

شیائوجان:من...نمیفهمم که...شما داری چی میگید،چی میگی پسر؟اونو ندیدی کجا رفت؟دوست پسر من کجا رفت؟تو ندیدی؟

وانگ ییبو بعد از دقایقی بازگشت و گارسون همه ی آن حرفها را برای او تکرار کرد و او هم به انگلیسی جوابش را داد و گفت چیزی نمیخواهد و بهتر است از آنجا برود،شیائوجان با بازگشت وانگ ییبو به سرعت جویای احوالش شد و حرفی زد

شیائوجان:چی شد ییبو؟کی بود چی گفت؟

وانگ ییبو:منیجرم بود،هائو گفت،بابام امشب میاد که اجرامو ببینه،انگار دیشب که بهش گفته بودم باهاش صحبت کنه،زنگ زده تا منصرفش کنه،اما اونم لج کرده و گفته که بلیط میگیره و به سرعت خودشو برای اجرای امشب میرسونه،تینگ هائو احتمال داده که اجرای امشبو باشه،ازش متنفرم،خودخواه عوضی،جان اگه روی صحنه تشنج کنم چی؟

Moulin Rouge❤️ مولن روژWhere stories live. Discover now