در آسانسور باز شد و مادر وانگ ییبو وارد سالن خانه شد،شیائوجان و وانگ ییبو بهم نگاه میکردند،با باز شدن در آسانسور هر دو همزمان به سمت آسانسور رفتند و سلام کردند،وانگ ییبو مادرش را در آغوش گرفت و بوسید
وانگ ییبو:سلام مامان،موه..موه...عشق جاودان من،حالت خوبه عزیزدلم؟
مادر وانگ ییبو یک زن توپُر و کوتاه قد بود،چهره ی مهربان و روشنی داشت،موهایش را بلوند کرده بود و لباسهای شیکی به تن داشت،به محض دیدن،پسرش او را غرق بوسه کرد،بو کشید و نوازشش کرد،شیائوجان از دیدنِ این صحنه احساساتی شده بود و از طرفی برایش یادآوری میشد که چقدر دلتنگِ مادر خودش شده است،مادری که مجبور شد در حالِ گریه ترکش کند
مادر وانگ ییبو:پسرم،..موه...قربون صورت ماهت بشم...عزیزم...مادر دورت بگرده
وانگ ییبو از آغوش مادرش جدا شد و دستِ شیائوجان را گرفت و او را جلوتر آورد تا مادرش او را خوب ببیند،شیائوجان دستش را دراز کرد تا با مادر وانگ ییبو دست بدهد
وانگ ییبو:مامان جون،این جانه
شیائوجان:سلام،من شیائوجان هستم، شما منو فقط جان صدام کنید خیلی خوشحالم که شما رو میبینم،ییبو خیلی ازتون برام تعریف کرده بود
مادر وانگ ییبو بدون اینکه با او دست بدهد او را در آغوش گرفت و گونه هایش را بوسید،شیائوجان که از این حرکت او احساساتی شده بود،ناخوداگاه گریه اش گرفت،مادرِ وانگ ییبو که متوجه شد،دستش را پشت سرِ او گذاشت و سرش را نوازش کرد
مادر وانگ ییبو:منم خوشحالم از آشناییت جان پسرم،چرا گریه میکنی پسرم؟
شیائوجان:هیچی...من...ببخشید
مادر وانگ ییبو:یاد مادر خودت افتادی پسرم؟
شیائوجان:بله
مادر وانگ ییبو:منم مثه مامان خودت،فرقی نمیکنه که،وقتی انقدر برای ییبو مهم بودی که از من برات تعریف کرده،یعنی براش عزیزی جان،پس برای منم همونقدر عزیزی
مادر وانگ ییبو،زن دانایی بود،از همین برخورد اول هم میشد،فهمید،هوش بالا و اخلاق خوبِ وانگ ییبو به کدامیک از والدینش رفته است،آن دو چند لحظه ای در آغوش هم ماندند،تا آنکه وانگ ییبو،شیائوجان را از مادرش جدا کرد
وانگ ییبو:بسه دیگه مامان داری کاری میکنی که من حسادت کنم؟
مادر وانگ ییبو:به من حسادت کنی که جانِ خوشگلو بغل کردم،یا به اون که مامانتو برداشت واسه خودش؟
وانگ ییبو:به جفتش
حتی زرنگ و تیز بودن وانگ ییبو هم دیگر میشد گفت،کاملا ارثی است،مادر وانگ ییبو از لحظه ی اولی که پایش را از آسانسور بیرون گذاشت و فقط شیائوجان را در سالن خانه دید،که با وانگ ییبو چشم در چشم به هم خیره شدند،فهمید این شخص همان،سوپرایزیست که پسرش پشت تلفن گفته است،پس کار وانگ ییبو را خیلی راحت تر کرده بود و همانطور که وانگ ییبو حدس زده بود،نه تنها برخوردِ بدی با شیائوجان و هردویشان نداشت،که میشد رویش به عنوان یک حمایتگر و یک والد مهربان هم حساب کرد،وانگ ییبو مادرش را به سمت میز شامی که آماده کرده بود راهنمایی کرد،وانگ ییبو زمانی که شیائوجان در حمام بود،یک میز عالی تدارک دیده بود،چندین غذا از بیرون سفارش داده بود و یکی را هم خودش پخته بود،صندلی را برای مادرش کشید و بلافاصله همین کار را برای شیائوجان تکرار کرد،مادرش زیرچشمی به آن دو نگاه میکرد و لبخند میزد،با دستمال مرطوبِ روی میز دستش را تمیز کرد و در عین حالی که اینکار را انجام میداد شروع کرد به سوال پرسیدن از شیائوجان که با کت و شلوار زیبایی که به تن کرده بود و عینکی که به چشم زده بود مثل یک سلیبریتی روی صندلی اش نشسته بود
BẠN ĐANG ĐỌC
Moulin Rouge❤️ مولن روژ
Lãng mạn🔞کاپل#ییجان #اسمات🔥ژانر:رمنس,بی ال,هپی اندینگ, وانگ ییبو(تاپ) خلاصه ی داستان: وانگ ییبو و شیائوجان،ویلونیست و نقاش هستند،هردوی آنها به مشکلات روحی خاصی مبتلا هستند،برحسب یک اتفاق باهم آشنا میشوند،و در این مسیر کم کم شکل دوستی و احساسشان به هم تغ...