فصل دهم((ژوتِم(دوستت دارم) ییبو))☄️je t'aime yibo_پارت1

95 17 7
                                    

وانگ ییبو در حالی که شیائوجان را روی دست میبرد سوار آسانسور نمایشگاه شدند،شیائوجان از دستش در رفت و با تکانهای زیادی که میخورد از میانِ آغوشش پایین پرید،وانگ ییبو دستش را روی آیینه ی آسانسور گذاشت و بدنِ شیائوجان را بین دو دستش محاصره کرد،به طرف صورتش خیز برداشت تا از او بوسه بگیرد،اما پیش از آنکه این اتفاق بیوفتند،چراغهای روی سقف آسانسور چشمک زدند و اتاقکِ آسانسور با یک تکان شدید از حرکت ایستاد،وانگ ییبو به صفحه ی آسانسور خیره شد،که روشن و خاموش میشد و نشان نمیداد که در کدام طبقه ایستاده اند،به سرعت سرش را برگرداند و به شیائوجان نگاه کرد که پیشانی اش غرقِ عرق بود و لبهایش بی رنگ شده بود،وانگ ییبو بدنِ او را محکم بین دستانش گرفت و با پشتِ دست به صورتش ضربه های مکرر زد،سریع دکمه های یقه ی لباسش را تا روی سینه اش باز کرد و شیائوجان را صدا کرد

وانگ ییبو:جان...جان...جان...منو نگاه کن،منو ببین،من کنارتم،الان میان کمکمون میکنند...جان نفس بکش...آروم باش..نترس من اینجام

وانگ ییبو به سرعت با مدیر گالری تماس گرفت

وانگ ییبو:الو،ما توی آسانسور گیر افتادیم،سریع کمک بیارید،جان فوبیای فضای بسته داره حالش بد شده،زود باشید لطفا

وانگ ییبو کفِ آسانسور نشست و شیائوجان را روی پای خودش نشاند و شروع به ماساژ دادن دستهایش کرد،کفشها و جورابهایش را از پاهایش در آورد و صورت او را لمس میکرد،شیائوجان با چشمانِ خمار او را نگاه میکرد و با صدای آرامی حرف میزد

شیائوجان:نمیتونم نفس بکشم ییبو،کمکم کن

وانگ ییبو:عزیزم...الان میان نجاتمون میدن

وانگ ییبو از روی زمین بلند شد و با تمام زوری که داشت درِ آکاردئونیِ آسانسور را باز کرد،آسانسور بین یکی از طبقات ایستاده بود و فقط کمی از بالای آن فضایی به بیرون طبقه داشت،وانگ ییبو به سرعت دوباره با مدیر گالری تماس گرفت

وانگ ییبو:چی شد پس؟کجایین؟من در وسط آسانسور و باز کردم که جان بتونه هوا بخوره،بدون هماهنگی راه اندازیش نکنین،اول بیاین اینجایی که ما هستیم،چند دقیقه دیگه میرسید؟5دقیقه؟باشه

وانگ ییبو شیائوجان را بلند کرد و از پشت کمرِ ظریف او را گرفت و بلندش کرد

وانگ ییبو:دستاتو بذار بالا روی لبه ی زمین ،یه کم نفس بکش جان،من هواتو دارم،ببین هیچی نیست،5دقیقه دیگه هم به کمکمون میان

شیائوجان دستانش را روی لبه ی زمین گذاشت که از بالای آسانسور به اندازه یک نیمه تنه فاصله،مثلِ دریچه ای باز بود و وانگ ییبو هم کمر او را محکم در دستانش گرفته بود و او را روی دست بالا بود،تا به سمت بالاتر ببرد،شیائوجان که کمی از لای دریچه نفس کشیده بود حالش کمی بهتر شد،کمی که گذشت وانگ ییبو که به سختی شیائوجان را بالا نگه داشته بود تا از دریچه ی باز هوا بخورد او را صدا کرد

Moulin Rouge❤️ مولن روژTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang