فصل دهم((ژوتِم(دوستت دارم) ییبو))☄️je t'aime yibo_پارت3

93 22 7
                                    

وانگ ییبو سرش را از پشت،روی شانه ی او گذاشت و بعد به آرامی کنار گوشش حرف زد با صدایی که مُنوتُن و عمیق بود،این تُن صدای وانگ ییبو،شیائوجان را به یک خلسه ی عجیبی میبرد و باعث میشد که نتواند در برابرش مقاومت کند و حس کند که بدنش شُل شده و مسحور شده است،وانگ ییبو همانطور که از پشت به بدن شیائوجان چسبیده بود،دستش را به آرامی از همان پشت،روی جلوی ران شیائوجان سُر داد ،لمسش کرد و بلافاصله یکی از دستان او را گرفت و روی اندام جنسی مردانه ی خودش گذاشت،آنقدر بهم نزدیک بودند،که در میان جمعیت مشخص نبود که بین آن دو چه اتفاقی دارد رخ میدهد،وانگ ییبو شبیه وسوسه ی شیطانی،حواس شیائوجان را پرتِ خودش کرد،با کارش باعث شده بود که او یادش برود که اکنون در کجا هستند و دارند برای چه کاری میروند

وانگ ییبو سرش را از پشت،روی شانه ی او گذاشت و بعد به آرامی کنار گوشش حرف زد با صدایی که مُنوتُن و عمیق بود،این تُن صدای وانگ ییبو،شیائوجان را به یک خلسه ی عجیبی میبرد و باعث میشد که نتواند در برابرش مقاومت کند و حس کند که بدنش شُل شده و مسحور شده ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

وانگ ییبو:چرا وقتی بهت میگم لباس رسمی نپوش بهم گوش نمیدی عزیزم،آروم...بهش دست بزن،لمسم کن،ببین چه جوری تحریک شدم،جان مگه نمیدونی زیبایی تو نقطه ضعف منه؟خرگوش حتی نمیتونی تصور کنی که چه افکار وحشی توی سرم اومده

شیائوجان:هاه...ییبو...جلوی اینهمه آدم داری چیکار میکنی؟

وانگ ییبو:نگران نباش کسی به ما نگاه نمیکنه و نمیبینه،البته به جز اون مردک دراز بیقواره ی ریشو که از وقتی اومدیم،زوم کرده روی تو

شیائوجان با شنیدن این حرف خواست حرکت کند و به سمت او برگردد تا ببیند که وانگ ییبو دارد درباره ی چه کسی حرف میزند اما وانگ ییبو او را از پشت محکم تر گرفت و به او اجازه ی حرکت نداد

وانگ ییبو:برنگرد جان،نگاش نکن،بذار ببینه و بفهمه،تو صاحب داری

شیائوجان:بذار برگردم ببینم کیو میگی ییبو

وانگ ییبو کمر شیائوجان را گرفت و او را ثابت نگه داشت

وانگ ییبو:بهت میگم برنگرد جان،اگه برگردی،همینجا جلوی همه میبوسمت،میدونی که اینکارو میکنم،اونوقت میتونی از پس من بر بیای؟به اندازه ی کافی با این تیپت و با عطری که زدی دیوونه ام کردی،دیگه بیشتر از این منو با کارات عصبی نکن جان

شیائوجان:هاه...باشه...نگاه نمیکنم،نگاه نمیکنم ییبو،یه کم ازم فاصله بگیر..هاه..،خودتو چسبوندی بهم،دارم تکون خوردن مانسترِتو بینِ پاهام حس میکنم... لعنتی..نکن...آتیش گرفتم،چرا انقدر بدجنسی ییبو،دارم اذیت میشم...برو اونور ییبو...قول میدم برم یه گوشه وایستم که توی دید اون یارو نباشم

Moulin Rouge❤️ مولن روژDonde viven las historias. Descúbrelo ahora