کاور خیلی شبیه ایان کوچولوی توی اکالیپتوسه...فقط اون چشماش آبیه....
________________
~هعیی... تهیونگ ...برای چی اینجا خوابیدی ؟! ممکن بود در توی سرت بخوره!!با شنیدن صدای دایی الکس چشم های خمار و خستهاش را باز کرد ...
_سلام دایی الکس..
~سلام کوچولو ... گفتم چرا جلوی در خوابیدی؟!تهیونگ که مثل همیشه خانم دیزی را بغل گرفته بود ، با چشمان خوابالود به داییش نگاه کرد...بعد چند ثانیه خمیازه ای کشید و گفت:
_فردا خاله اولویا و مامان بزرگ میخوان برن عمارت خانم والکین منم میخوام دوستم رو ببینم اما خاله ومامان بزرگ نمیزارن...اما خود خانم والکین اون روز بهم گفت میتونم بعدا برم دوستم رو ببینمش...حالا که بدنیا اومده منم میخوام برم ...برا همین اینجا خوابیدم تا فردا خاله و مامان بزرگ نتونن تنهایی بدون من فرار کنن و برن ...من به دوستم قول دادم برم دیدنش...
الکس که مثل همیشه از شیرین زبونی پسر مو قهوه ای روبه رویش خوشش آمده بود، با وجود اینکه چیزی از حرف های پسرک نفهمید، خندید و گفت:
~هی نفس بگیر پسر...دوستت کیه دیگه که بهش قول دادی؟
_ایان!
~ایان!؟ بچهی ارباب؟!
_اوهوم...اون روز خودم وقتی شکم خانم والکین رو لمس کردم شنیدم داشت بهم میگفت بیا بعدا با هم دوست شیم...بعدِ خانم دیزی اون دوست دوم منه...نه اول ایانه بعد خانم دیزی...
الکس که از حرف های پسرک گیج شده بود به این نتیجه رسید که نباید بحث را با آن بچهی زبان دراز ادامه دهد ....اگر تهیونگ را نمیشناخت، فکر میکرد در حال خیال بافی است ...دست زدن به شکم خانم عمارت!؟ این حتی از تابو هم تابو تر بود...
~ول کن پسر...بیا بریم سرجامون بخوابیم ...من فردا وقتی خاله و مامان بزرگ داشتن یواشکی فرار میکردن ،زود صدات میزنم تا بیدار شی و باهاشون بری ...باشه!؟
_قول ؟!
الکس قیافهی مزخرفی به خود گرفت و گفت:
~باشه...
سپس آن پسرک را بغل کرد و به رخت خواب رفتند....
________
°مامان به نظرم ته رو هم با خودمون ببریم ...گناه داره ...خود خانم والکین هم گفت اشکالی نداره....
الیزابت در حالی که وسایلش را جمع میکرد پچ زد:
*نه دخترم ...خانم والکین با اینکه بانوی عمارته اما خودتم میدونی چون یک آسیاییه دشمن زیاد داره ...ما نباید از مهربونیشون سو استفاده کنیم...
همین تهیونگ ،به نظرت میزاشتن یک بچه اونم از یک برده که حالا هم مرده، توی این عمارت بمونه ؟!قطعا اگه خانم والکین میانه داری نمیکرد معلوم نبود الان تهیونگ کجا بود ...تازه مگه یادت رفته دفعه قبل که تهیونگ رو بردیم چه چیزایی پیش اومد؟!
YOU ARE READING
Eucalyptus🌿|Vkook|
Historical Fictionبرده داری،سیستمی قانونی و به رسمیت شناخته شده که در آن انسانها بهشکل قانونی ملک و دارایی ارباب خود در نظر گرفته میشدند... کیم تهیونگ، یکی از برده های عمارت والکین ، پسری احساسی و وابسته بود...اما سرنوشت ، گذر او را به اتاق پسر عمارت والیکن باز م...