همه به دور سفرهی پهن شده، روی زمین ، نشسته بودند ...اقای والکین به خاطر عروسی پسرش از غذاهایی نفیس به برده ها داده بود ...با دعوت الیزابت ،یونگی نیز برای صرف غذا به اتاقک انها آمده بود...
*تهیونگ پسرم امروز سَرِت درد نگرفت؟
_نه مامان بزرگ...امروز یکی از بهترین روز های زندگیم بود...
یونگی با قیافه ای پوکر قاشق غذا را در دهنش فروبرد و با دهان پر گفت:
₩امروز انقدر ازمون کارکشیدن من دیگه اخراش حال نداشتم رو پاهام وایسم...بعد یکی از بهترین روز های زندگی تو بود!؟
_اوهوم...من برای اولین بار ارباب زاده رو دیدم ...و میدونید اون زیبا ترین فردی بود که تو زندگیم باهاش روبه رو شدم...
₩پس برادرش رو ندیدی؟!
_اونم خیلی زیبا بود ولی میدونی ایان خیلی چهرهی متفاوتی داره....چهرش نه شبیه فرانسوی هاس نه آسیایی ها ...چشم هاش آبی رنگ و بزرگه...خیلی بزرگتر از ما ...
اولویا که تا آن لحظه شنونده بود گفت:
°یادمه وقتی به دنیا اومد ..همه متعجب بودن ...و همین خصوصیتش باعث شده نژادپرستا کمتر از برادرش روش فشار بزارن...
یونگی که حال چشمانش درشت شده بود گفت:
₩اما داداشش که خیلی خوشگله ...
اولیویا خندید و زمزمه کرد:
°میدونم پسر...ولی چهرهی آسیاییش باعث شده همون فشار هایی رو که روی خانم والکین میزاشتن روش بزارن...
یون ابرویی بالا انداخت و گفت:
₩ولی توی جشن که من ندیدم کسی بتونه حتی نزدیکشم بشه
اینبار الکس بین حرف هایشان پرید:
~بچه های والکین خیلی جسورن ...عین مادرشون خجالتی نیستند و بشینن حرف بخورن...اخلاقشون کپی اقای والکینه ...یکی بگه بالاچشمت ابروعه سرجاش میشوننش....ولی پشت سرشون حرف زیاده...
تهیونگ با کنجاوری پرسید:
_ایانم این شکلیه؟چهرهی خیلی معصومی داشت فکر نمیکنم اینطورم که شما میگید باشه
الکس گفت:
~ایان رو از همون اول که بدنیا اومده بود برای جانشینیِ تجارتِ والکین آماده میکردن ...اونطور که من شنیدم عاشق مسافرته و اکثر کشور ها رو رفته ...از وقتی ۴ سالش بوده شروع کردن بهش درس یاد بدن و الان ۵ تا زبان میتونه حرف بزنه و حتی میگن از آقای والکینم توی تجارت بهتره...میدونی چهرهی معصوم و زیباش همراه با اخلاق قدرت طلب و سیاست ذاتیای که داره باعث شده یک سلاح مهار نشدنی بشه...دوباره صدای یونگی اتاق را پر کرد...انگار نه انگار که آن پسر،همان پسر همیشه خسته بود...
₩اونوقت داداشش چیکارس؟!
BINABASA MO ANG
Eucalyptus🌿|Vkook|
Historical Fictionبرده داری،سیستمی قانونی و به رسمیت شناخته شده که در آن انسانها بهشکل قانونی ملک و دارایی ارباب خود در نظر گرفته میشدند... کیم تهیونگ، یکی از برده های عمارت والکین ، پسری احساسی و وابسته بود...اما سرنوشت ، گذر او را به اتاق پسر عمارت والیکن باز م...