Eucalyptus p.11

490 112 73
                                    

^الیزابت رو کشتن

با شنیدن این حرف با ضرب از روی میزش بلند شد و نگاه متحیرش را به ادوارد دوخت:

+ی-یعنی چی؟!

^از وقتی اومدیم رفتم به دور و اطراف سر بزنم دیدم ارابه نعشه‌بر کنار اتاقک برده هاس اول برام عادی بود ولی وقتی خاله‌ی تهیونگ رو کنار اون ارابه دیدم که داشت گریه میکرد رفتم جلو و دیدم الیزابت مرده ...

با تعجب و نگرانی رو به ادوارد لب زد:
+خب...خب از کجا میدونی کشتنش؟!اون قبلا هم بیماری قلبی داشت...ممکنه به خاطر اون باشه

^ منم اول همین فکر رو میکردم اما وقتی جنازش رو بررسی کردم یکسری جای کبودی و خون مردگی روی پهلو و شکمش دیدم و همینطور یک رد چاقو زیر گردنش...دخترش انقدر عذادار بود که متوجه اینا نشده و میگفت مادرش چون توی کارگاه ،کار سنگین انجام میداده بدنش کبوده اما قشنگ معلوم بود که اینا جاهای ضربه‌ی عمده...انگار میخواستن از زیر زبونش حرف بکشن اما زن چون بیماری قلبی داشته دووم نیورده و سکته کرده...الانم دارن خاکش میکنن ...

با شنیدن این حرف ،رنگ از رخسار ایان پرید ...سریع به سمت پالتوی سفید رنگش حرکت کرد و و در حین پوشیدن آن لب زد:

+تهیونگ! ...قبل اینکه بفهمه چی شده باید برم پیشش...عجله کن ادوارد زود تر از من برو دنبالش...زود باش...

________________________

پاکت های داخل دستش را سفت تر گرفت و لبخندی زد ...پس از مرتب کردن کت و شلوار خدمتکاریش ،در اتاقک را کوبید...با نشنیدن صدای کسی با تعجب به در زل زد...الان که زمان شیفت مادربزرگ و خاله‌‌اش نبود ‌‌‌...

£اونا نیستن!

با شنیدن صدای پیتر با اخم، به سمت مردِ نشسته روی پاره‌سنگ برگشت...

پیتر با دیدن سکوت تهیونگ ،با پوزخندی از جایش بلند شد و در حین اینکه خاک پشت شلوارش را میتکاند به سمتش حرکت کرد ...

£سفر خوش گذشت ؟! آقای به اصطلاح برده‌ی مخصوص!

تهیونگ بی توجه به مرد فرانسوی،دوباره به سمت در خانه برگشت و در اتاقک را باز کرد:

£نمیخوای بدونی خاله و مادربزرگت کجان ؟!

تهیونگ با شنیدن این حرف ،کمی نگران شد،به سمت مرد چشم طوسی برگشت و با اخم لب زد:

+کجان؟

پیتر در چند قدمیه تهیونگ ایستاد و خیره در چشمان نگران مرد پچ زد:

£قبرستون برده ها‌!

زیر دل تهیونگ برای لحظه‌ای خالی شد،به سمت مرد بزرگتر هجوم برد و یقه‌ی لباس قهوه‌ای رنگش را چنگ زد:

_درست صحبت کن ...برای چی اونا باید اونجا باشن؟!

پیتر بدون توجه به سوال پسر،به زخم روی ابروی تهیونگ نگاه کرد :

Eucalyptus🌿|‌‌‌‌‌‌Vkook|Where stories live. Discover now