Eucalyptus p.12

565 116 123
                                    


با احساس لب های کوچکی بر روی لبانش،از خواب بیدار شد؛بدون باز کردن چشمانش،لبخندِ دندان نمایی زد و در یک حرکت جسمِ کوچکِ آندره را بر روی قفسه‌‌ی سینه‌اش گذاشت ...

چشمان خواب آلودش را به آرامی باز کرد و به صورت زیبای پسرش خیره شد،همانطور که آندره را بغل کرده بود ، چرخی زد و روی بدن کوچک پسر بچه خیمه زد ...

+پسر کوچولوی من بیدار شده؟!

موهای بلندش،نامنظم، در کنار صورتش ریخته شده بودند و روبدوشامبری قرمز رنگ در تنش به هم ریخته بود و ران های حجیمش را به نمایش گذاشته بود...

به سمت صورت آندره خم شد و پس از بوسیدن لبان خیس از بزاق پسرک ،با لحنی آرام و خش دار زمزمه کرد:

+حالت چطوره خوشگل بابا؟! پاهات درد نمیکنه؟

آندره سرش را به نشانه‌ی نه تکان داد و به چشمان زیبای پدرش خیره شد ...ایان ،بوسه‌ی دیگری به لپ برجسته‌ی پسر بچه کاشت و با مهربانی لب زمزمه کرد:

+رزی تا عدد چند رو بهت یاد داده؟

آندره با کمی مکث ،دستان تپلش را جلوی صورتش گرفت و پس از کمی تجزیه و تحلیل، عدد پنج را جلوی صورتش گرفت...

+پنج؟!

با دیدن سکوت آندره،دسته موی مزاحمِ روی صورتش را کنار زد:

+پس باید بابا رو پنج بار ببوسی...هر بارم که بوسیدیم باید عددش رو بهم بگی تا ببینم درسات رو میخونی یا نه...اگه اشتباه گفتی لپ هاتو میخورم ...فهمیدی؟!

×اوهوم...

+شروع کن پسر باهوشم

صورتش را کمی پایین اورد و به چشمان تیله‌ای آندره خیره شد ...پسرک با اخمی از سر تمرکز، به سمت لب های پدرش خم شد و روی آنها را بوسید:

×یچ

خیره درچشمان مفتخر پدرش،دوباره این کار را تکرار کرد:

×دو

ایان با دیدن اخم کوچک روی پیشانی آندره ،خودش اینبار نزدیک شد و لب های پسرش را با عشق بوسید ...

×سه!

آندره بار دیگر به لب های پدرش بوسه‌ زد که اینبار ایان هم متقابل،جواب بوسه اش را داد:

×پنچ

با ذوق از به پایان رسیدن کارش، خیره در چشمان متعجب ایان، دستانش را به هم کوبید:

+پس چهارش کو؟!

با شنیدن این حرفِ پدرش ،به ناگه دست از ذوق کردن برداشت ...دستش را جلوی صورتش گرفت و بار دیگر اعداد ۱ تا ۵ را زمزمه کرد :

×یچ ،دو ،سه،پنچ

+چهار رو نمیگی ! یک ،دو، سه ،چهار، پنج...

آندره با لب های آویزان،دستانش را با ضرب به سرش کوبید...

Eucalyptus🌿|‌‌‌‌‌‌Vkook|Where stories live. Discover now