Intro :
به راستی استیصال و یاس ، تا کجا او را با خود می کشاند ؟
معصومیت غوطه ور در چشمانش تا کی بر قلب های کور مردمان شهر مخفی می ماند؟
هیبت هولناک و ننگین دروغ که بر پیکر بی جان حقیقت سایه افکند، میتوان داغ قلب بی رمق پسربچه یتیم و دردآشنای این روزگار پریشان را شناخت.
نه ، نمیتوان شناخت ، تنها میتوان دید.
درک این گناه های ناکرده، گفته های ناگفته و عدالت به حراج رفته، از توان ذهن محدود دوران خارج است .حالا تاریخ باید دوباره نگاشته شود ، وجدان ها باید دوباره از گور برخاسته، زنده شوند.
آیا دست سنگین و ناپیدای سرنوشت که اینطور بی شرمانه چهره بی نورش را با سرخی خون سیلی زده؛ میتواند برای او معجزه بیافریند ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
." من اون و نکشتم، باورم کنید. دروغ نمیگم.
ولی میدونم که مقصرم. من با پست ترین آدم های زندگیم خوب رفتار کردم، بهشون احترام گذاشتم و حالا همون ها من و به گناه نکرده متهم کردن. من گناهکارم چون زیادی واسه دنیای شما بی گناه بودم."" بی گناهی تو برابر با دل رحمی آدم های این شهر نیست. اینجا بی گناه ها محکوم به اعدام میشن و بالای دار میرن سرهایی که مثل تو تمام عمر معصومانه گفتند، دیدند و شنیدند."
YOU ARE READING
Dark Mind
Fanfictionذهن تاریک[ ویکوک] زمان آپ : نامشخص Genre : mystery, crime, angst, romance , dram داستان نگاشتن دوباره تاریخ به دست وکیل کهنه کار دادگستری سئول علی رغم تمامی فسادها و بی عدالتی هایی که گریبان پرونده جدید او را گرفته، میتواند جلوی اعدام پسری را ب...