تا صبح پلک روی هم نگذاشته بود تا هر آنچه در خاطر آزرده اش داشت ، برای او بنویسد. تنها امید زندگی جونگکوک که با تمام توان به آن چنگ زده بود ، حالا او بود. وکیلی که به طور اتفاقی به پرونده اش علاقه نشان داده بود و علی رغم دو وکیل قبلی، بلافاصله ردش نکرده بود.
اما وکیل عصر آن روز با بی صبری به دادستانی مرکزی رفته بود،یک نسخه از پرونده پسر را گرفته بود و تا صبح خواندنش را تمام کرده بود. حالا او رسما وکیل متهم ردیف اول پرونده قتل بود ، پرونده ای که هفته بعد اولین دادگاهش تشکیل میشد.
وکیل کیم باور نمیکرد که چطور همه شواهد علیه آن پسر بود ، و حقیقتا.
.
.
چه کسی کیمکای را کشته بود؟فلش بک
سال ۲۰۱۸
با بیخیالی به صفحه تلویزیون زل زده بود و صدای دعوای دو برادر را میشنید. به در بسته اتاق کای خیره شد و سعی کرد بفهمد چه میگویند." من بهت گفتم وایسا کنار خودم کار کن! اونوقت توعه نمک به حروم رفتی با اون عوضی کار میکنی ؟ اون قاچاقچیه، تو کار مواده احمق ! میخوای یه ذره آبروی باقی مونده من رو هم به باد بدی؟!؟"
" من نمیخوام نوچه تو باشم، میخوام روی پای خودم وایسم "
" گورتو گممیکنی میری کالج! درست و ادامه میدی ، بعد هر گوهی میخوای بخوری بخور!"
" اتفاقا میرم، میرم از دست فضولی های تو راحت میشم. فک کردی چون داداش بزرگی میتونی مث بابا باشی ؟ نه تو انگشت کوچیکه-"
با صدای سیلی و قطع شدن حرفهای جونگین ، چشمهای پسر گرد شدند و به سرعت به اتاقش رفت.
صدای خواهرش را میشنید که پیگیر ماجرا شده و به اتاق کای رفته و بلافاصله بعد از آن صدای کوبیدن درب بزرگ عمارت به گوشش رسید. از پنجره اتاقش جونگین را میدید که به سرعت سوار ماشین آخرین مدلش شد و از آنجا دور شد.بعد از خوابیدن ماجرا ،با کنجکاوی پیش خواهرش رفت و کنارش روی مبل نشست
" نونا؟ چه خبر شده؟"
جانگ هوآ با کلافگی به برادرش نگاه کرد
" دوباره سر کار و درسش بحثشون شد. کای هم اعصابش بهم ریخته، اون خيلی گستاخه"با صدای قدمهای کای که از طبقه بالا به پایین می اومد، در حالی که سیگار میکشید و دکمه های لباسش شلخته باز شده بودند ، هردو نگاهشان را به او دوختند.
" جانگ هوآ بیا کارت دارم"دختر که پیشش رفت ، چیزی در گوشش زمزمه کرد و بعد به طبقه بالا برگشت.
دختر با لبخندی سمت برادرش آمد و دوباره کنارش نشست
" داداش؟"
" بله نونا؟"
با تردید با دستهایش بازی کرد
" کای میخواد بدونه ، جونگین این مدت تورو اذیت میکرد؟ شبهایی که سفر بودیم ، مست برمیگشت خونه؟ شده بود ببینی مواد تزریق میکنه یا ؟"با یادآوری ضربه های کمربند روی بدنش ، به تلخی لبخند زد
" خب مست که زیاد دیدمش ولی مواد نه.. خیلی کاری باهام نداشت نونا، نگران نباش"
YOU ARE READING
Dark Mind
Fanfictionذهن تاریک[ ویکوک] زمان آپ : نامشخص Genre : mystery, crime, angst, romance , dram داستان نگاشتن دوباره تاریخ به دست وکیل کهنه کار دادگستری سئول علی رغم تمامی فسادها و بی عدالتی هایی که گریبان پرونده جدید او را گرفته، میتواند جلوی اعدام پسری را ب...