پارت یازدهم
دستش روی پیشانی دردمندش قرار گرفت و با گیجی چشم گشود. به سرعت دستش را بالا آورد و به ساعت مچی وینتیج مشکی رنگش زل زد. با دیدن عقربه ها که دو بعد از ظهر را نشان می داد ، روی مبل صاف نشست.
به پسر روبرویش که به دقت در حال مطالعه پرونده روی میز بود ، نگاه کرد. با برگشت نگاه پسر روی خودش، لبخندی به لبهایش نشست.
" بیدار شدین؟ وقتی داشتم سرتون و ماساژ میدادم خوابتون برد"
وکیل با آرامش از جا برخاست و به سمت پنجره بزرگ دفترش رفت و کمی آن را باز کرد.
" متاسفم که معطل شدی ، دیشب اصلا نتونستم بخوابم"پسر با ناراحتی تایید کرد ، بدون اینکه سرش از روی پرونده بلند کند ، لب زد
" متوجه شدم که خیلی خسته بودین"
وکیل با کلافگی موهای کمی بهم ریخته اش را درست کرد. پشت میز بزرگ قرار گرفت
" خب ، بریم سر اصل مطلب.
جلسه دادگاه امروز خیلی هم بد نبود ، با اینکه پایان خوبی نداشت اما مطمئن شدم که دادستانی هم با قاتل همدسته"" چطور؟"
" هم دربرابر پنهان کاری قضیه سرایدار حرفی برای گفتن نداشت هم به گفته تو، فیلم دوربین کار گذاشته شده در آیفون خونه دستکاری شده. اینا همش نشون میده دادستانی با قاتل همدسته. یا با پول خریدنش یا منافعش در خطره"با اخم به وکیل نگاه کرد .
" اما مگه کار اونا اجرای عدالت نیست؟ مگه دادستانی ، مدعی العموم نیست؟"
با خنده به حرف پسر مقابلش ، روی صندلیش نشست.
" عدالت؟ توی این کشور واژه عدالت فقط به این درد میخوره که بچه ها توی مدرسه باهاش جمله بسازن. هیچ چیزی به این اسم وجود نداره و دادستانی، قاضی ، پلیس و... اینا کارشون اجرای عدالت نیست . فقط طبق منافعشون جلو میرن، همین"
پسر انگار نامفهوم ترین کلمات عمرش را می شنید ، با گیجی سری تکان داد.
" من نمی فهمم.."
" گوش کن، بزار برات یه مثال بزنم.
فرض کن که یه جوون هم سن و سال تو ، یه شب توی خیابون با یکی هم سن و سال خودش دعواش میشه و میکشتش.
اگه یه آدم آس و پاس و بی پول باشه، فرداش اعدام میشه ؛ اما زمانی که دمش به جایی وصل باشه، پدری ، عمویی ، کسی از خانواده اش از سران کشوری باشن، داستان عوض میشه . به یه دختر پول میدن تا بیاد توی دادگاه و اعتراف کنه که اون قاتل در واقع داشته جونش و نجات میداده، و مقتول قصد داشته بهش تجاوز کنه. چی میشه؟ یه دفعه قاتل تبدیل میشه به قهرمان ملی.
اون پسر اولی که یه پسر عادی بود، می میره چون زنده موندنش به نفع کسی نیست اما دومی زنده می مونه چون زندگیش به نفع خیلیاس."
YOU ARE READING
Dark Mind
Fanfictionذهن تاریک[ ویکوک] زمان آپ : نامشخص Genre : mystery, crime, angst, romance , dram داستان نگاشتن دوباره تاریخ به دست وکیل کهنه کار دادگستری سئول علی رغم تمامی فسادها و بی عدالتی هایی که گریبان پرونده جدید او را گرفته، میتواند جلوی اعدام پسری را ب...