ذهن تاریک[ ویکوک]
زمان آپ : نامشخص
Genre : mystery, crime, angst, romance , dram
داستان نگاشتن دوباره تاریخ به دست وکیل کهنه کار دادگستری سئول
علی رغم تمامی فسادها و بی عدالتی هایی که گریبان پرونده جدید او را گرفته، میتواند جلوی اعدام پسری را ب...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
از دفتر وکیل که خارج شد ،پیاده به سمت مسافرخانه ای در حاشیه محدوده مجاز ترددش میرفت. او به قید وثیقه ای که خواهرش با سختی برایش جور کرده بود، فعلا آزاد بود اما نمیتوانست از محدوده معینی خارج شود. او با هر قدمی که در خیابان خلوت برمیداشت، خاطره ای از کتاب کهنه ذهنش ورق میخورد. آن شب ، جانگ هوآ با چه حالی به خانه برگشته بود و او متوجه نشده بود خواهرش چه درد بزرگی را پنهان میکرد. درد ایثار زندگی خودش، بی هیچ درنگی.
فلش بک سال ۲۰۱۷
با برگشتن دختر به خانه، با ترس از جا بلند شد و به سمتش شتافت
" نونا..؟ تا حالا کجا بودی ؟"
دختر با آرامش کفشهایش را از پاهای خسته اش خارج کرد و رو به برادرش کرد
" همین دور و برا ، نگرانم شدی؟"
با حرص دست به سینه شد و لب زد
" معلومه نونا.. این وقت شب ، تو محل ما.. خیلی خطرناکه "
با چشمانی به خون نشسته از گریه ، بغلش گرفت
" ببخشید داداش، باید زودتر میومدم . چیزی خوردی؟"
به آرومی از بغل خواهرش بیرون آمد و به معده خالی اش دستی کشید
" خب نه.. چیزی نداشتیم که بخورم"
با لبخند ، بسته ای نودل نیمه آماده به پسر داد. با تنها اسکناس باقی در جیبش حین بازگشت آن را خریده بود تا باهم بخورند اما حالا..
" بیا داداش ، برای تو گرفتم "
با چشمهای درشت و ناباوری به اون ظرف نودل نگاه کرد
" واقعا؟.. برای منه؟"
با لبخند مهربانی تایید کرد و به چهره خوشحال برادرش خیره شد
" آره داداشی، قشنگ بخور که منم خوردم. خیلی خوشمزه بود ، تازه توش یه ظرف کوچکه ، که کیمچی هم داره "
پسر با ولع میخورد ،بعد مدت ها نودل گرمی میخورد و از خواهرش خیلی ممنون بود.دختر با جمع کردن زانوهایش در شکمش، به دیوار تکیه زد تا صدای گرسنگی معده اش را برادرش نشنود. پسر بعد از اتمام غذایش کنار خواهرش نشست و از پنجره نیمه باز اتاق به آسمان پرستاره شب نگاه کرد. با یادآوری چیزی نگاه ترسیده اش را به خواهرش داد