Part 13

356 65 32
                                    

ĐΔŘҜ ΜƗŇĐپارت سیزدهم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ĐΔŘҜ ΜƗŇĐ
پارت سیزدهم

●●●

با برداشتن ساک کوچکش از روی تخت مسافرخانه، به راهرو رفت و بعد از تسویه حساب با مرد صندوقدار به سمت ماشین وکیل حرکت کرد‌.
بعد از نشستن روی صندلی مسافر ، صدای وکیل را شنید.
" خب بریم؟"
" بله همه چی و برداشتم"

با تایید ، موتور ماشینش را روشن کرد و به سمت آپارتمان خودش راند. با توقف جلوی مجتمع مسکونی ، نگهبان با لبخند به وکیل تعظیم کرد و دروازه بزرگ مجتمع را برایش گشود. پسر با تعجب به اطرافش و تعداد زیاد آپارتمان ها نگاه می‌کرد.
" اینجا مجتمع خیلی امنیه، حدودا ۵۰۰ واحد آپارتمان داره و خیلی امکانات رفاهی.
امنیتش از خیابون های سئول خیلی بیشتره "

با تایید سری تکان داد و بعد از پارک ماشین وکیل ، به آهستگی همراه او به سمت آسانسور رفت.
" ساک سنگین نیست ؟ میخوای من بیارم؟"
" نه متشکرم، سبکه"
با توقف آسانسور در طبقه هفتم، وکیل جلوتر رفت و در واحد ۲۲۱ را باز کرد. .با ورود به آپارتمان زیبا با طراحی مدرن و فوق العاده ، دیوار هایی با کاغد دیواری خاکستری ، خانه ای تماما مرتب و دلنشین، پسر لبخند زیبایی زد و داخل شد.
" خیلی طراحی قشنگی داره"
وکیل با لبخند ریزی تشکر کرد و کت بلندش را از تن در اورد و روی جالباسی نزدیک در آویزان کرد.
مدتی نگذشت که سگ بامزه ، با جثه کوچکی به سمت صاحبش دوید و وکیل با علاقه روی زمین خم شد و بغلش گرفت.
" اینم یونتان، پسر کوچولوی من. هومم دل منم برات تنگ شده بود "
با گذاشتن ساکش روی میز عسلی ، لبخندی زد و به سگ بانمک نگاه کرد که صورت وکیل را لیس میزد و مرد را به خنده وا میداشت‌.
" الان برات غذا میریزم کوچولو، یکم‌ صبر کن "

بعد مدتی با خجالت و احساس ناراحتی روی کاناپه نشسته بود، خیلی معذب بود و نمی‌دانست کار درستی کرده بود یا نه. وکیل بعد از غذا دادن به یونتان، به سمت پسر رفت.
" متاسفم معطل شدی . خب این خونه یه اتاق خواب بیشتر نداره و از اونجایی که من معمولا روی کاناپه میخوابم ، اتاق الان متعلق به توعه. "

" اما آقای کیم "
با لبخند آستین های پیراهنش را بالا زد و ادامه داد.
" دیگه نه نیار ، باید خیلی خسته باشی. برو توی اتاق و استراحت کن جونگکوک. اینجا رو مثل خونه خودت بدون "
با لبخند کم‌رنگی تشکر کرد و با برداشتن ساکش به سمت اتاق روبرویی رفت. تخت یک نفره با روتختی مشکی رنگ، میز چوبی و آینه همراهش ، پنجره بزرگ داخل اتاق که پرده حریر طوسی رنگی داشت و یک تابلوی بزرگ، که با خطی خوش شعری را قاب گرفته بود

𝐃𝐀𝐑𝐊 𝐌𝐈𝐍𝐃 | ذهن تاریکWhere stories live. Discover now