Part 1

403 49 34
                                    

در دفتری که با چوب آبنوس سیاه دکوراسیون تاریکی به خودش گرفته بود،  روی صندلی چرم مشکی طلایی مورد علاقه اش جا خوش کرده بود و به سقوط خاکستر های سیگار برگ زل زده بود. آستین های پیراهن مردانه را بالا زده بود و دسته ای از موهای آشفته اش از روی پيشاني بلندش آویزان شده بود. با سوختن پیکر سیگار در دستان کشیده و لاغرش ، آن را  در جا سیگاری آنتیک روی میز فرو کرد.با فشردن دکمه ای با جدیت و ابهت همیشگی ، صدای بمش را به گوش منشی رساند.
" نفر بعدی رو بفرست داخل"

با گذشت لحظاتی، موهای قهوه ای رنگش را به سمت بالا سوق داد و با آرامش آرنج هایش روی دسته های صندلی جا گرفتند و انگشت هایش با انتظار در هم قفل شدند .

با شنیدن صدای تقه های آرامی به درب بزرگ و شیشه ای اتاق، با نجوای بلندی آزادانه فرد را به داخل دعوت کرد. چشمان عسلی رنگش روی جثه کوچک پسری ثابت شدند و شاهد نشستن معذبانه او روی مبل چستر خاکستری رنگ بودند. با هودی مشکی رنگی به تن و جین تنگی به پا ، تیپ ساده ای زده بود .
سرش را که بالا آورد، وکیل توانست صورت رنگ و رو رفته و لب‌های نیلی کبود ، نگاه تیره و مضطرب اورا تشخیص بدهد. برای او که سال‌ها مشغول امر وکالت بود ،  تماشای این چهره های مستاصل و دست به دامان قانون ، عادی شده بود. مدتی گذشت که  تصمیم گرفت بحث را آغاز کند.

" خوش آمدید اقای ؟"

با نگاه خالی از آرامش به مرد روبرویش چشم دوخت.

" جونگکوک ، جئون جونگ کوک "

مرد با تایید نام او را روی پرونده جدید و تا نخورده ای حک کرد .

" چند سالتونه؟"

با جمع کردن انگشتان یخ زده اش در آستین های بلند هودی نخ نما ، لب زد

" بیست و دو "

مرد حین ثبت دوباره اطلاعات، قرار داد را تنظیم می‌کرد ‌

"من کیم تهیونگ ، وکیل دادگستری هستم.
چطور میتونم کمکتون کنم؟"

با لحن مصمم و خشکی رو به پسر کرد و به پشتی بلند صندلی تکیه داد.

" من میخوام بیگناهیم اثبات بشه، من بیگناهم"

مرد با ابروهایی که بالا انداخت ، خندید ولی  همچنان با احترام ادامه داد

" این چیزیه که همه میگن و همه میخوان. داستانت و برام تعریف کن"

با لرزش واضحی در صدایش که مصرانه سعی در کنترلش داشت و نگاهی ابری،  به سنگ مرمر کف اتاق خیره شد

" من اون و نکشتم"













فلش بک
دبیرستان دونگ چئون ، بوسان
سال ۲۰۱۷

" هی تو جوجه ، نمیخوای به ددی سواری بدی ؟"

با قلبی شکسته از مزاحمت های اون پسر و با دانستن دلیل بی رحمانه اش ، بی توجه به سمت کلاسش میرفت و قدم های محکمی برمی‌داشت ، طوری که حس می‌کرد زمین زیر پایش میلرزید. به طور ناگهانی یقه یونیفرم مدرسه اش با شدت از پشت کشیده شد و کمرش به دیوار گچی سالن امتحانات کوبانده شد.

Dark Mind Where stories live. Discover now