"من واقعا بابتش متاسفم و دارم تلاشمو میکنم تا خودم روی ذهن بابا یه اثر بهتر بزارم ولی اون میگه از همون اول همه چی رو برامون روشن کرده"
"خودمم اون آمادگی رو احساس نمیکنم و اصرار بابا واقعا بیخوده"
"من دارم تلاشمو میکنم و اگه میتونی توام بکن. فقط همه تلاشت رو مستقیم بروز نده و زیاد باهاش کلکل نکن، نمیخوام بیشتر از این روی نظرش گیر شه"چن برای بار دوم پیام های جیهون رو خوند و شقیقه هاش رو مالید. نمیخواست بیخود زندگیش رو روی دور تند بندازه و فقط سرسری تشکیل خانواده بده. تازه نامزد کرده بود و خودش و جیهون، هر دو میخواستن از زمان نامزدیشون لذت ببرن. معرفی کردن هم به عنوان نامزد توی جمع همکارها و دوستا و صحبت درباره جزئیات بیشتری که از زندگیشون میخوان چیزی بود که هردو میخواستن تجربه کنن.
بیشتر صحبت کنن و بیشتر وقت بگذرونن. مطمئنتر فکر کنن، کنار هم باشن و اینبار با اعتماد بیشتری نسبت به هم پل های زندگی مشترکشون رو بسازن.
پدر جیهون به سختی با نامزدی موافقت کرد و معتقد بود حتی قبول درخواست ازدواج چن بزرگترین اشتباه دخترشه. متقاعد کردن پدر جیهون به اینکه روی تصمیمشون مطمئنن و چن میتونه همون همسر قابل اطمینان و بامحبت باشه زمان زیادی برد و مراسم نامزدی به طوری یک برد بزرگ محسوب میشد.
اما حالا پدر مانع جدیدی سر راهشون گذاشته بود و چن مطمئن بود خود مرد هم میدونه خواستهش غیرقابل انجامه. رسوندن فاصله بین مراسم نامزدی و مراسم ازدواج به نهایتا یک هفته مثل بمبی رادیواکتیو هر دو نفر رو خشک و مبهوت کرده بود. چطور میتونستن همچین کاری کنن؟
این موضوع نه تنها تمام برنامه های هر دو رو بهم میریخت بلکه اصلا شدنی و حتی معقول نبود. هماهنگی های مراسم نامزدی به شخصه نزدیک به یک هفته طول کشید و مطمئنا برای عروسی زمان بیشتری هم میبرد، چطور کمتر از یک هفته دیگه ازدواج میکردن؟
جواب مشخص بود، به هیچ روشی همچین چیزی ممکن نمیشد و جونگده فقط باید سعی میکرد راهی برای قانع کردن پدر جیهون پیدا کنه. مشکل این مرد چی بود؟!
لبه تخت نشست و نگاه دیگهای به اخرین پیام های جیهون انداخت. هر دو واضحا تحت فشار بودن و جونگده میتونست صدای کلافه و خسته دختر رو حتی از روی پیام هاش بخونه. چیزی به ذهنش نمیرسید و فرصت زیادی هم برای فکر کردن نداشت.
نمیتونست حتی توی ذهنش بگرده و بهترین کار گرفتن مشورت بود. جیهون همه چیز رو میدونست و به محض پیدا کردن راه حل بهش خبر میداد، تنها افراد باقیمونده دوست های نزدیکش بودن و جونگده همین الان هم میدونست که میخواد با کی تماس بگیره.
کیونگسو امروز با والدین دانشآموزان سال آخرش جلسه داشت و ییشینگ احتمالا گوشهای از حیاط مهد رو برای تمرین مکالمه با بز عروسکی سفید اشغال کرده بود. تنها گزینه باقیمونده لوهان بود و برای لحظهای، چیزی از ذهن جونگده به سرعت باد گذشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/365035799-288-k211651.jpg)
YOU ARE READING
Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"شدت مبهم نهفته در تماس چشمی" مسیر خوب زندگی جونگده درست بعد از مراسم نامزدیش تغییر جهت میده و اینبار همه چیز به دوست عزیزی که جونگده مدتهاست از دیدنش محروم شده برنمیگرده، بلکه موضوع حالا پارتنر جدید اون پسره؛ اوه سهون! 🍂Couples : Xiuchen. Kaihun...