🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 29

69 21 128
                                    

° فکر نمی‌کردم همچین خونه‌ای داشته باشی.

چشم هاش با آرامش دور تا دور محیط خونه رو آنالیز می‌کرد و لبهاش به نرمی روی هم فشرده شد.

• فکر می‌کردی چطوری باشه؟

° معمولی و منظم و شاید یکم یخ، اما اینجا احساس گرمی داره.

مطمئن نبود کای منظورش رو از گرما فهمیده باشه، اما همین‌که چیز بیشتری نپرسید و حرف بیشتری هم نزد برای سهون مجوز پیش‌روی برای دیدن اجزای بیشتر خونه بود.

قفسه کتاب چوبی و نیمه پری فضای نشیمن رو از بقیه اجزای خونه جدا می‌کرد و ترکیب رنگ های زرد، نارنجی، قهوه‌ای و زرشکی بیشتر از بقیه رنگ ها به چشم می‌خورد. مبل بزرگ طوسی رنگ تعدیلی داخل گرمای رنگ های خونه به وجود آورده بود و کوسن های کوچک و رنگی جلوه پررنگ تری به فضای بی‌روح شده مقابل تلوزیون می بخشید.

اکثر گلدان های روی شلف مشکی رنگ بودن و به لطف فضای تیره پشت سرشون به چشم نمی اومدن. رنگ سبز بین تیرگی ها می‌درخشید و سهون احساس کرد به سلیقه پسر اعتماد بیشتری داره؛ شاید درباره چیدمان و استفاده از رنگ و عناصر نظرات مشابهی داشتن.

• چیزی می‌خوری؟

° هر چیزی که خودت بخوای بخوری.

بی حواس جواب داد و سمت قفسه کتاب ها رفت. معمولا اونقدر وقتی برای مطالعه نداشت که بخواد شناخت زیادی از داستان، نویسنده ها و ادبیات داشته باشه، اما حتی دیدنشون احساس مثبتی رو داخل قلبش زنده می‌کرد.

° تو هم داوینچی رو داری؟!

• خوندیش؟

سهون دید زیاد یا کاملی به مرد نداشت و صرفا از فضای خالی بین کتاب ها می‌تونست طرف دیگه رو ببینه، اما با این حال کای رو در حال ریختن مایعی خوشرنگ داخل ماگ های شیشه‌ای پیدا کرد.

° من نه، ولی مینسوک میخوندش. تو تمومش کردی؟

• من نه، مینسوک چطور؟

° نمی‌دونم، خیلی وقته درباره کتاب و اینطور چیزا حرفی نزدیم.

درباره تقریبا همه چیز. سهون جمله‌ش رو داخل ذهنش اصلاح کرد و از قفسه کتاب فاصله گرفت. آخرین باری که با مینسوک رو-در-رو صحبت کرده بود به اعترافش درباره رابطه‌ش با کای برمی‌گشت و آخرین تماس تلفنیش مربوط به چند روز قبل بود.

مینسوک مثل همیشه عادت زیادی برای حرف زدن نداشت و سهون نمی‌دونست چطور باید متوجه وضعیت پسر بشه. صحبتشون برعکس همیشه طولانی نشد و برخلاف خواسته سهون با جمله "الان رسیدم خونه، بعدا صحبت می‌کنیم" به پایان رسید.

معمولا رسیدن به خونه معنی رسیدن مینسوک به فضای شخصی‌تر و جایی مناسب‌تر برای صحبت رو می‌داد، به حدی که حرف زدن داخل خونه برای پسر بزرگتر حتی راحت‌تر از حرف زدن داخل هر مکان دیگه‌ای بود. اما مینسوک اخیرا حساسیت بیشتری به خونه نشون میداد  و برای دومین بار با رسیدن به خونه‌ش حتی تماسش رو قطع می‌کرد. پسر بلوند نمی‌دونست چه چیزی دقیقا بین جونگده و مینسوک در حال وقوعه و وضعیت مینسوک چطوره، اما هیچ حدسی هم درباره‌ش نداشت و این بیشتر از هر چیزی نگرانش می‌کرد.

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now