🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 26

104 27 117
                                    

با باز کردن در، بلافاصله متوجه دسته گل‌های صورتی رنگی شد که جلوی چشمش اومد و ترسیده کمی عقب رفت: اوه!

کنار کشید تا صاحب گلها وارد خونه بشه و لبخند معذبی زد؛ انتظار گلها رو نداشت: خوش اومدی.

گلها رو از دست مرد گرفت و با دیدن لبخند خوشحال و برق ذوق کمرنگ توی مردمک هاش احساس راحتی بیشتری کرد. مشکلی وجود نداشت که بخواد بی دلیل استرس داشته باشه.

• ممنون.

° منم همینطور، بابت اینا. خیلی قشنگن.

به گلها اشاره کرد و نگران از پژمرده شدنشون سریع‌تر داخل آشپزخونه برگشت تا ظرف مناسبی پرشده از آب براشون آماده کنه. هر کدوم از گلها شکل و حالتی خاص و منحصر به فرد داشتن و از نظر ظاهری کاملا متفاوت؛ مگر رنگی که مربوط به طیفی از صورتی تا سفید بود و زیبایی بیشتری به جمع شدنشون کنار هم می‌بخشید.

• نه اندازه تو.

سهون حین ریختن آب داخل استوانه شیشه‌ای لبخند زد و کای برای خودش اجازه ورود به آشپزخونه رو صادر کرد. نگاهش روی دکور چوبی آشپزخونه چرخید و با دیدن گلدون کوچکی به ارتفاع سه بند انگشت و شکوفه زرد رنگ نوپای داخلش گوشه یکی از طبقه ها، به سمت پسر مشغول شده با گلهاش برگشت: گل دوست داری؟

° دارم، و ممنونم.

• خوبه، نگران بودم خوشت نیاد.

° گلا قشنگن، همه دوستشون دارن‌.

• من نه خیلی.

شیر آب رو بست و بعد از گذاشتن استوانه شیشه‌ای روی سکو، کاغذ نازک و خوش‌رنگ دور گلها رو باز کرد و سمت کای برگشت: دوسشون نداری؟

• ازشون بدم نمیاد، ولی احساس خاصی رو برام ایجاد نمیکنن. اگه خواستی دلم رو به دست بیاری میتونی با یه باکس شکلات انجامش بدی!

جمله‌ش رو با چشمکی به پایان رسوند و سهون با احتیاط گل‌ها رو داخل آب قرار داد. جلوه‌ی زیبایی داشتن و پسر بلوند آرزو می‌کرد دوام این عطر و سرزندگی تا حد امکان طولانی باشه.

° تو همین الانشم منو دوست داری و این یعنی دلتو به دست آوردم. میتونم برای سوپرایز کردنت یا به عنوان یه هدیه مناسبتی بهش فکر کنم.

• آدم باید گاهی دل کسایی که دوسش دارن رو به دست بیاره سهون.

کای با آه نه چندان امیدواری گفت و سهون بعد از برداشتن گلدون شیشه‌ای خودش رو کنار مرد تکیه زده به لبه‌ی کانتر رسوند و نزدیک به وسط صفحه چوبی تیره قرارش داد.

° چون اینطوری ازش خسته نمی‌شن و دست از دوست داشتنش نمی‌کشن؟

• چون اینطوری خوشحالشون می‌کنه.

به لطف فاصله کمتر شده با صدایی آروم‌تر و لحنی نرم‌تر گفت و توجه سهون به لطافت داخل چشم های مرد جلب شد: راه های زیادی برای خوشحال کردن بقیه وجود داره.

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora