🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 12

93 27 76
                                    

زندگی جونگده روتین معمولی و قابل تحملی رو طی می‌کرد؛ بیشتر وقتش رو داخل بانک می‌گذروند و بعضی روز ها بعد از برگشتن اونقدر حوصله داشت که بخواد آشپزی کنه. ذهنش اکثرا حول محور زندگی جدیدی که با جیهون قراره بسازه می‌گذشت و نهایتا بیشترین ارتباط و تماسش هم با خود دختر بود‌، با این حال سه دوست عزیزش بیشترین تاثیر رو روی زندگیش داشتن و این غیر قابل انکار محسوب می‌شد.

اما اخیرا می‌تونست سایه اضطراب بیشتری رو روی زندگیش ببینه و درست زمانی که باید پله پله به احساس آرامش نزدیک‌تر می‌شد، دور شدنش رو تماشا می‌کرد. جریحه‌دار شدن بی‌خود احساساتش صرفا بر اساس حباب های ذهنیش و اونطور خراب کردن پل هایی که سعی می‌کرد سمت مینسوک بسازه درست همون روز و زمانی که داخل جاده به سمت سئول می‌روند پشیمونش کرد و جونگده آرزو می‌کرد به عقب برگرده تا خودش رو توی اون لحظه خفه کنه، اما شدنی نبود.

با پیام عذرخواهی کوتاه و ساده‌ای شروع کرد و با صرفا دیده شدنش توسط مینسوک و نگرفتن هیچ جوابی مضطرب‌تر شد. سعی کرد هر روز با پیام های پشت هم ولی کوتاهی شرایطش رو توضیح بده و از مینسوک بخواد که اون رو ببخشه و اینبار حتی پیام هاش خونده هم نمی‌شد.

ولی جونگده با علم به اینکه اشتباه از خودش بوده، روز بعد هم پیام های جدیدی گذاشت و حتی بابت سال های گذشته و اتفاقی که باعث قطع رابطه‌ش با مینسوک شده و نمیدونست چی بوده هم عذرخواهی کرد‌. احتمالا با همچین کاری درست مثل آدمی بی غرور به نظر می‌رسید ولی اهمیتی نداشت، مینسوک‌ باید می‌فهمید جونگده هیچ وقت چیز بدی رو براش نخواسته و منظور بدی از رفتارش نداشته که بخواد حتی ناراحتش کنه.

انتظار دیده شدن پیام‌هاش مثل معجزه دور و به صورت ناامید کننده‌ای محال به نظر می‌رسید، اما جونگده میدونست هنوز هم امکان گرفتن جواب وجود داره و به خودش قول داد حتی به خونده شدن پیام هاش هم راضی باشه. اینکه مینسوک فقط حتی حرف هایی که میخواست بهش بزنه رو بفهمه کافی نیست؟

قطعا کافی بود.

ذهنش طی این سه روز تماما حول محور مینسوک میگشت و همین انجام کار های دیگه رو سخت می‌کرد. داخل بانک و وقتی باید مسئولیت های همیشگیش رو انجام می‌داد مرتبا با پرش ذهن مواجه می‌شد و بخاطر استراحت های چند دقیقه‌ای بین هر دو ساعت، قابل مدیریت بود. اما با نزدیک شدن به روز های آخر ماه و بیشتر شدن حجم کاریش استراحت تقریبا به رویایی شیرین تبدیل شد و جونگده حس می‌کرد توی همون روز اول دوقلو زاییده!

پرش های مکرر ذهنیش و اضطراب ته نشین شده داخل قلبش، مستقیم و غیر مستقیم باعث حواس پرتیش می‌شدن و نزدیک سه بار، جونگده مجبور شد کار بعضی از مشتری ها رو دوباره و از اول شروع کنه. با پایان ساعت کاری اونقدر خسته بود که گوشی فراموش شده‌ش رو حتی یکبار چک نکنه و با وجود اینکه می‌دونست جیهون فردا قراره به خونه‌ش بیاد تماسی باهاش نگیره.

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz