° چرا قفسه پودرای نیمه آماده خالیه؟ مسخرم کردی؟
سهون با صدای بلند و کلافهای گفت و با حرص از کنار قفسه رد شد تا وسایل اصلیش رو چک کنه. حوصله شستن دوباره تمام لوازمش رو نداشت و خدا خدا میکرد خود به خود تمیز باشن.
= نگفتم که جا کردم، گفتم تازه رسیده گذاشتمشون پایین کنار قفسه خودت جا کن.
° خب چرا جاشون نکردی؟ تا اینجا آوردیشون حداقل خالی میکردی جعبه رو!
= همینطوریشم دارم همه جا رو دستمال میکشم فکر کردی چند تا دست دارم؟ تا یه ربع دیگه باید کافه رو باز کنیم!
هر دو با صدای بلندی حرف میزدن تا صداشون به هم برسه و سهون با دیدن لوازم تمیز و آمادهش احساس آرامش کرد. حداقل لازم نبود تمام قطعات رو از اول بشوره و تمیز کنه و همین به اندازه کافی براش زمان میخرید که به بقیه کارها برسه، با این حساب میتونست خودش پودر های نیمه آماده رو داخل قوطی های مشخص همیشگی خالی کنه.
° طوری حرف میزنی انگار داری بهم لطف میکنی این لعنتی شغل کوفتیته!
= من اینجام تا به مشتریا خدمات بدم اگه خیلی تحت فشاری یه نظافتچی استخدام کن.
° تو حتی به موقع نمیرسی کار خودتم درست انجام بدی پس شبیه کارمندای نمونهای که به زور اضافه کار موندن حرف نزن.
= چون هم سفارشا رو ثبت میکنم هم سفارشا رو برای میزای مختلف میبرم و هم صندوق دارم و هم بارهای جدیدی که سفارش میدی رو خالی میکنم و میارم و حالا هم که ناراحتی چرا سریعتر تمیز نمیکنم!
امی با حرص غر زد و سهون بیحوصله همونطور که در چوبی قوطی اول پر شده رو میبست چشمی برای دختر چرخوند. اگرچه امی داخل اتاقک کافه بود و از اونجا نمیتونست واکنش های مسکوت سهون داخل آشپزخونه رو ببینه اما همین هم حرصش رو خالیتر میکرد.
امی مسئول انجام هر کاری بجز درست کردن سفارشها بود و سهون همون روز اول با دختر درباره هر چیزی اتمام حجت کرد. بخاطر حجم کاری که انجام میداد حقوق قابل توجهی نسبت به بقیه ویترها میگرفت و طوری که امی خودش گفته بود همین راضی نگهش میداشت، اما در هر صورت بحث درباره مسئولیت هایی که بر عهده دارن چیز جدیدی نبود و سهون مکالمه امروزشون رو حتی جزو بحث ها دستهبندی نمیکرد، امی تا حالا تا پای استعفا و حتی دنبال کردن سهون برای کتک زدنش هم پیش رفته بود.
° خودم دارم پودرا رو خالی میکنم با خیال راحت به کارت برس!
سهون بعد از چند لحظه سکوت گفت و قوطی پر شده دوم رو هم داخل قفسه گذاشت. شاید امی بحث و گله زیادی درباره کارش میکرد اما در نهایت تمام مسئولیت هایی که گردنش بود رو انجام میداد و این دلیلی بود که هر دو نفر باهم سازگاری نه چندان مطلوبی داشتن.
CZYTASZ
Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"شدت مبهم نهفته در تماس چشمی" مسیر خوب زندگی جونگده درست بعد از مراسم نامزدیش تغییر جهت میده و اینبار همه چیز به دوست عزیزی که جونگده مدتهاست از دیدنش محروم شده برنمیگرده، بلکه موضوع حالا پارتنر جدید اون پسره؛ اوه سهون! 🍂Couples : Xiuchen. Kaihun...