🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 08

109 25 281
                                    

سهون می‌تونست حالا با اطمینان بیشتری بگه که از پشت بوم خوشش میاد. خاطره مخصوص جالبی از اونجا نداشت، اما فضای نیمه سبز، هوای دل‌انگیز و حتی ستاره های آسمون شب احساس خوب و آرومی رو داخل قلب پسر بلوند به تپش مینداخت.

طبق قرعه‌کشی، شام بر عهده کیونگسو و کای افتاده بود و سهون دنبال کار اضافه برای انجام دادن نمی‌گشت، اما میتونست حسادت کمرنگی رو انتهای قلبش احساس کنه. غذا پختن با کیونگسو می‌تونست به اندازه فقط صحبت کردن یا حتی وقت گذروندن کنارش دلنشین باشه و سهون از ابتدای آشنایی با تمام دوست های مینسوک، درباره کیونگسو احساس کنجکاوی بیشتری می‌کرد.

غذای اون شب نیازی به باربیکیو نداشت و طبق پیشنهاد کیونگسو‌ و اصرار شدید ییشینگ، سه مدل پیتزا برای پخت انتخاب شده بود. با این حال به لطف علاقه شدید صاحب ویلا به قسمت سرسبز پشت بوم، فر و وسایل ضروری پخت رو به طبقه بالا منتقل کرده بودن و لوهان با دیدن باربیکیوی تنها مونده، تصمیم به درست کردن سیب‌زمینی تنوری باربیکیو شده‌ی ابداعی خودش گرفت؛ سهون امیدوار بود چیز خوبی ازش بیرون بیاد و با خودش فکر کرد اگه به جای کای همکار کیونگسو شده بود احتمالا مهارتش برای پخت نون سیر رو نشون میداد، اما الان نه.

جونگده مشغول خندیدن به خاطره‌ی احمقانه ییشینگ بود و مینسوک کنار لوهان بالای سر سیب زمینی های در حال پخت ایستاده بود. جیهون مشغول گشتن چیزی داخل موبایلش، به شونه‌ی جونگده تکیه داده بود و سهون سعی کرد ذهنش رو با ستاره ها سرگرم کنه. قرار نبود اهمیتی به تنها موندنش و حتی جو نه چندان جالبی که بعد از بحث کوتاه صبح بین خودش و مینسوک به وجود اومده بود بده. اگه در حالت عادی بود شاید به راحتی فراموشش می‌کرد ولی حالا هربار دیدن جیهون بی‌گناه یادآور مکالمه فوق‌العاده‌ش با مینسوک بود و سهون نمی‌تونست بی منطقی عجیب پسر رو نادیده بگیره.

× میشه بپرسم پیتزا کی آماده میشه؟ من واقعا گشنمه!

ییشینگ غر زد و سهون تا حدی موافق بود، فکر می‌کرد سیب‌زمینی های لوهان حتی سریع‌تر حاضر بشه و حالا تنها گزینه در دسترس، نوشیدن کمی لیموناد محسوب می‌شد.

~ اولین پیتزا تا کمتر از چند دقیقه دیگه حاضره و برای دومی باید حدود ده دقیقه بیشتر صبر کنیم، ولی سومی یکم قراره طول بکشه.

کیونگسو با چرخوندن چشمی برای کای جواب داد و مرد ایتالیایی سریعا خودش رو عقب کشید: چرا اونطوری نگاهم می‌کنی؟

~ اگه اونقدر لفتش نمی‌دادی الان فقط منتظر سومی بودیم.

• اولین باره که دارم پیتزا میپزم، انتظار نداشته باش مثل هم انجامش بدیم.

کای از خودش دفاع کرد و کیونگسو دستکش های پارچه‌ای و ضخیم طرح‌دار رو از روی سکوی نه چندان بزرگ چوبی برداشت‌.

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ