آخرین جعبه رو کنار بقیه جعبه های مکعبی و مقوایی هل داد و با بی حوصلگی روی زمین نشست. صدای حرکت گیره های چوبی لباس روی میله داخل کمد دیواری رو میشنید اما اونقدری بلند نبود که اعصاب پسر رو به هم بریزه.
سرش رو به دیوار پوشیده شده با کاغذ قهوهای رنگ تکیه داد و با بستن پلک هاش سعی کرد استراحتی به ذهن آشفتهش بده. اتفاقاتی که طی چهار روز اخیر افتاده بود اونقدر غیر قابل باور به نظر میرسید که جونگده نتونه حتی رخ دادنشون طی بازهای یک ماهه رو بپذیره.
بعد از صحبت با مینسوک شرایط سختی رو میگذروند. نمیدونست چطور باید با والدینش درباره اتمام همه چیز صحبت کنه و از طرفی میخواست زودتر خونه رو به جیهون تحویل بده. با اینکه جیهون شخصا بهش گفت بود میتونه تا پیدا کردن خونه جدید همونجا مستقر باشه، جونگده میدونست که وقت زیادی نداره.
پس قبل از هر چیز آماده اسباب کشی شد ولی والدینش درست همونطوری که جونگده انتظارش رو میکشید واکنش محبت آمیز یا حتی حمایت کنندهای براش مهیا نشده بود. والدینش بیشتر از هر چیزی از این تغییر ناگهانی گیج شده بودن و با خیال اینکه همه چیز فقط دعوای کوچک و قابل حل محسوب میشه سعی میکردن با دونستن جزییات بیشتر راه حل های سریعی ارائه بدن و این پسر مضطرب رو بیشتر و بیشتر دچار تنش میکرد.
نمیتونست تمام واقعیت رو به زبون بیاره و نمیشد تقصیری رو هم گردن جیهون انداخت. گاردش در برابر گفتن واقعیت جو رو متشنج تر از قبل میکرد و در اخر همه چیز با بحثی فرمالیته و قهر جونگده به پایان رسید.
میدونست قهر کردن و از خونه بیرون زدن توی شرایطی که حتی جایی برای موندن نداره خود حماقته، ولی کاری هم نمیتونست از پیش ببره. حرصش گرفته و لجش در اومده بود؛ اما نمیدونست دقیقا از کی و حتی چرا. حس میکرد از همه انتظار محبت و درک داره و فقط با چند لحظه تنها شدن در سکوت میدید که حتی خودش هم به خودش حقی نمیده، چه برسه به بقیه.
و حالا جونگده اینجا بود؛
داخل خونه مینسوک در حالی که ضروری ترین وسایلش رو داخل خونه پسر جا میداد و بقیه کارتن های بسته مونده رو گوشهای از اتاق میهمان میچید. مینسوک شخصا مسئولیت جا کردن لباس های پسر داخل کمد رو بر عهده گرفته بود و کار جونگده با جعبه های مقوایی تموم شده بود، ولی با خودش نه.دوست داشت حداقل پیش خودش و بدون هیچ توضیحی برای بقیه، افراد زیادی رو مقصر بدونه. جیهون رو بخاطر کار درستی که انجام داد، والدینش رو بخاطر حق ندادن به پسرشون و حتی مینسوک رو بخاطر شرکت داخل جشن نامزدیش. حتی کای چون اخیرا کمتر آفتابی میشد و سهون چون اکثر اوقات باعث حرصش میشد. شاید هم کیونگسو چون کار زیادی براش نکرد، لوهان چون کمترین نقش رو داخل تمام ماجرا داشت و ییشینگ؟ برای ییشینگ چیزی به ذهنش نمیرسید.
VOUS LISEZ
Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"شدت مبهم نهفته در تماس چشمی" مسیر خوب زندگی جونگده درست بعد از مراسم نامزدیش تغییر جهت میده و اینبار همه چیز به دوست عزیزی که جونگده مدتهاست از دیدنش محروم شده برنمیگرده، بلکه موضوع حالا پارتنر جدید اون پسره؛ اوه سهون! 🍂Couples : Xiuchen. Kaihun...