🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 05

135 31 509
                                    

شیر آب رو بست و هر دو دستش رو توی موهای بلندتر شده‌ش کشید. هوای داخل اتاقک حمام مطبوع بود و راحت تونست دمای آب رو به درجه دلخواهش برسونه.

حوله تن‌پوش کرم رنگ رو پوشید و از کلاهش برای خشک کردن موهاش استفاده کرد. از حمام بیرون اومد و با ندیدن کسی داخل اتاق، روی تخت کنار پنجره نشست. هوای اتاق اونقدر خنک نبود که بدن خیسش رو در معرض خطر قرار بده و هون، تصمیم گرفت فعلا به فضای سبز طرف دیگه پنجره نگاه کنه؛ بعدا هم میتونست لباس بپوشه.

ویلای پدری ییشینگ، بزرگ و قشنگ بود. ساختمان سفید رنگ دوبلکس که طبق گفته ییشینگ پشت بام قشنگ و تزیین شده‌ای با باربیکیو و نشیمن داشت. اطراف خونه درخت های بلندی به چشم میخورد و سهون از زمین تمام چمن محوطه ویلا خوشش میومد.

داخل اتاق ها وسیله مخصوصی به چشم نمی‌خورد؛ کمد دیواری خالی، آینه‌ی نصب شده روی دیوار و تخت های یک نفره چوبی با ملحفه های سفید و تمیز. اولین چیزی که توجه سهون رو به خودش جلب کرد، پنجره بزرگی بود که از زیر سقف تا کمی بالاتر از لبه‌ی تخت قرار داشت. دیت دو نفره قهوه با منظره بارونی اون فضا ترکیب بی نظیری می‌ساخت.

- منظره‌ای که برام ساختی زیادی دلنشینه، اما ترجیح میدم سریع‌تر موهات‌‍و خشک کنی.

صدای بسته شدن در اتاق بلافاصله بعد از اتمام جمله مینسوک شنیده شد و سهون عجله‌ای برای برگشتن و دیدن چهره پسر نداشت. نگاهش همچنان روی منظره بیرون پنجره می‌چرخید و با این حال، متوجه پایین‌تر رفتن گوشه تخت شد.

- الان سرحال‌تری؟

° هستم، مهمونای ویژه بالاخره رسیدن؟

لحن سهون منظوری رو نمی‌رسوند و پسر حتی هنوز نگاهش رو از منظره مورد علاقه جدیدش نگرفته بود. حدس اینکه موضوع بحث حول چه افرادی می‌گرده ابدا سخت محسوب نمی‌شد و مینسوک‌ لبهاش برای تولید هر صدایی به جز جوابی که باید، کنترل کرد.

- چند دقیقه قبل. جیهون خیلی ذوق کرده بود و فکر کنم تا حدی سوپرایز شد. شینگ و کای کمکشون کردن وسایلشون رو ببرن اتاق ته راهرو.

° صداش میومد یکم. مگه چقدر وسیله داشتن که کمک میخواستن؟

- خیلی دقت نکردم.

مینسوک زیرلب زمزمه کرد و سهون با احساس بیخیالی بین کلمات پسر، برگشت. نگاهش مستقیما چشم های مینسوک رو زیر نظر گرفته بود ولی مردمک های پسر بزرگتر ترسیده، نگران، هیجان زده و حتی کنجکاو به‌نظر نمی‌رسید؛ انگار که منتظر جلب شدن توجه پسر پنهان شده لای حوله نم‌دار کرم رنگ بوده.

° تو بهم قول دادی..

لحن سهون بوی‌ خطر می‌داد. مثل آژیر یا زنگی هشدار دهنده توی سر پسر بزرگتر به صدا در اومد و مینسوک نمیخواست سوءتفاهم جدیدی به وجود بیاره؛ حداقل نه با سهون.

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now