🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 30 (Last Part)

19 11 0
                                    

پرتو های نور خورشید روی پتوی سفید گرمابخش بود و سهون احساسش رو دوست داشت؛ هوای گرم و مطبوع بدون ردی از نسیمی خنک یا کولر گازی که بخواد بهمش بریزه. ملحفه زیرش به اندازه کافی خنک بود و سهون گرمای بالشت زیر سرش رو دوست داشت.

بالشت سفت و محکم و نه چندان نرمی که دیشب اینطور نبود.

پلک هاش با احساس نامیزون بودن چیزی باز شد و با دیدن منظره رو به روش نفس خسته‌ای کشید. بالشی که دیشب زیر سرش گذاشته احتمالا حالا پشتش یا پایین تخت افتاده بود و پسر بلوند طی مدت نامعلومی، شب رو روی سینه‌ی دوست پسرش گذرونده بود.

نیم نگاهی به شدت پررنگ نوری که روی پتو و بدن هاشون افتاده بود باعث چرخش مردمک هاش به سمت ساعت شد و این فوق‌العاده بود! ۲ بعد از ظهر؟!

چشم هاش رو چرخوند و برای کشیدن بدنش به سمت مخالف کای چرخید تا روی ملحفه غلت آهسته‌ای بزنه. بخاطر خواب زیاد و زمانی که بیدار شده، احساس کسلی می‌کرد ولی نمی‌تونست خودش رو مقصر بدونه؛ دیشب نزدیک ۱ شب خوابیده بود و حتی نایی برای باز نگه داشتن پلک هاش توی خودش نمی‌دید، زیادی خسته شده بود.

کای نه تنها بعد از رابطه‌شون روی سکوی آزاد آشپزخونه بیخیال همه چیز نشده بود، بلکه با گرفتن انرژی بیشتر به ماساژ کوتاهی روی همون سکو دعوتش کرد. سهون به صورت احمقانه‌ای امیدوار بود درد خفیفش بعد از ماساژ محو بشه، اما کای بدون انجام اصول یا قانون مخصوصی صرفا به مالیدن و دست کشیدن روی بدنش اکتفا می‌کرد و سهون واقعا حوصله ادامه دادن همچین چیزی رو نداشت؛ نه روی سکو و زمانی که بدنش خشک شده بود.

پس به کمک کای از روی سکو بلند شد تا دوش آب‌ گرمی بگیره و خشکی عضلاتش رو بهتر کنه، اما کای به بهانه کمک خودش رو داخل حموم چپوند و نهایت دوش چهل دقیقه‌ای به درد نسبی زانوهای سهون به لطف نشستن کف حموم و ساک زدنش به جبران دفعه قبلی که کای انجامش داده بود ختم شد.

سهون احساس گشنگی می‌کرد و تنها قسمت معجزه آسای اون روز رسیدن سر موعد غذا بود. پسر بلوند به خودش بابت برداشتن چند برش از پیتزای کای حق می‌داد و از حجم غذای خودش هم راضی بود ولی احساس می‌کرد همچنان گشنه‌ست.

پس از کای خواست کمی پاپ کورن درست کنه و‌ کای با استفاده از فرصت فیلمی هم برای دیدن انتخاب کرد. موضوع جالبی داشت و خاموش کردن تمام چراغ های خونه هم باعث تمرکز بهتر روی فیلم می‌شد، اما سهون نیم ساعت اول فیلم رو دنبال کرد.

تمام مدت فیلم کای موهای نم دار پسر بلوند رو نوازش می‌کرد و احساس خوبی بینشون جریان داشت، اما پایین اومدن انگشت های کای و کشیده شدن انگشت هاش روی لاله و زیر گوش و بعد چانه، خط فک، گردن و ترقوه سهون باعث شد پسر کوچکتر نتونه اونطور که باید از فیلم و پاپکورنی که رو به اتمام می‌رفت لذت ببره.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : 11 hours ago ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOù les histoires vivent. Découvrez maintenant