انبوه دونههای سنگین برف عجولانه از آسمون میباریدند و خیابونهای خلوت شهر رو سفیدپوش کرده بودند.درحالی که از سرما میلرزیدم دو طرف ژاکتمو محکمتر چنگ زدم و برای برگشتن به خونه و خزیدن توی تخت گرم و نرمم، ثانیه شماری میکردم.
امروز خیلی سخت گذشت و سردردم دوباره برگشته بود.
تصمیم گرفتم بقیهی راه رو بدوم تا زودتر برسم اما درست همون لحظه، صدای کسی از پشت سرم باعث شد دست نگه دارم.
_الیزا! هی الیزا، صبر کن.
این دیگه کیـه؟
ایستـادم و برگشتم پشت، و متوجه جین شـدم که داشت سمتم میاومد.
اون درست مثل جونگ کوک قد بلندی داشت و حتی با وجود تاریکی شب موهای بلوندش به چشم میاومد.
از دیدنش یه جورایی تعجب کرده بودم و وقتی نزدیکم شد پرسیدم:
_ اوه، سلام جین. تو اینجا چیکار میکنی؟
_ دارم میـرم سمت ایستگاه قطار تا برگردم خونه، خودت چطور؟
_من معمولا از این مسیر میرم چون خونهی من چندتا کوچه بالاتره.
اون انگار یکم دستپاچه بود و لبخند بامزهای زد:
_ اوه چه خوب، میتونیم ازاین به بعد باهم برگردیم!
درحالی که به مسیرمون ادامه میدادیم گفتم:
_ آره، به نظر ایدهی خوبیه.
با وجود برخورد قبلمون تو وینکدیل، من انتظار داشتم جین درمورد حرف زدنم با جونگ کوک سوال پیچم کنه، ولی خوشبختانه بهش اشارهای نکرد و گفت:
_من فکر نمیکردم خانم هلمن بتونه از کسی خوشش بیاد ولی به نظرم ازبین کارمندای ویکندیل اون از تو خوشش میاد.
_ همم من یه خرده تودل بروام، پس چیز عجیبی نیست.
جین درجوابم خندید و باید اعتراف کنم صدای خندهاش؛ یکی از شیرینترین صداهای خندهای بود که شنیدم.
من پرسیدم:
_ ولی چی باعث شد فکر کنی خانم هلمن از من خوشش میاد؟
_نمیدونم
جین نفس عمیقی کشید و بازدم نفسهاش مثل دود سفیدی توی هوا نمایان شد:
_ شایدچهم خانم هلمن واقعا ازت خوشش نمیاد، اما نسبت به ما ازتو کمتر متنفره.
_ الان باید اینو به عنوان تعریف درنظربگیرم؟
خندید و گفت:
_ قرار بود تعریف باشه.
مکالمههای ما توی این مسیر سرشار از خنده و حس مثبت بود و باعث میشد از جین به عنوان یه دوست و همکار بیشتر خوشم بیاد؛ اون تو این مدتی که شناختمش شخصیت خوب و باملاحظهای داشت.
YOU ARE READING
Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)
Fanfiction"دوستش داشتم،نه بخاطر اینکه اون با فرشته های وجودم میرقصید,بخاطر اینکه آوردن اسمش شیطان های درونمو آروم میکرد" - Christopher Poindexter **** original Story Written By : @weyhey_harry *** این داستان ، بازگردانی شده !! ترجمه از #بث