"Chapter 43"

725 129 22
                                    

قسمت43

"از دید جونگ کوک"

فاک.

ما امروز فرار می‌کنیم.

امروز از ویکندیل لعنتی، موسسه‌ای مخصوص نگهداری مجرم‌های روانی، فرار

می‌کنیم.

همینه، روزی که از زمان فرستاده شدنم به این مکان انتظارش رو کشیده بودم و

حالا این روز فرا رسیده بود.

با این که از قبل به فرار کردن از اینجا ایمان داشتم، ولی الان که اون روز رسیده

واقعی بودنش هنوز دور از تصوره.

و من به شدت مضطرب بودم، حالتی که معمولا با من جور نیست.

اما حالا اون جونگ کوک خونسرد و آروم،داره از نگرانی می‌لرزه.

افکار مختلف همراه شک و تردید با چنگال‌های تیز ترس، راهشون رو به سمت

ذهنم پیش گرفته بودن.

از هیجان دل تو دلم نبود و استرسم تبدیل به عرقی شده بود که روی پوستم می‌نشست.

من و الیزا چندین بار کاری که باید انجام بدیم رو با جزئیات کامل، مرور کرده بودیم ولی این دلیل نمی‌شه که مشکل یا مانع بیشتری سر راهمون قرار نگیره.

و اگه اتفاقی بیفته و اون صدمه‌ای ببینه، قسم می‌خورم---

سرمو تکون دادم قبل از این که این فکر تو ذهنم کامل‌تر بشه. اتفاقی برای الیزا

نمیفته چون من نمی‌ذارم اتفاقی براش بیفته. من هر دومون رو از این مکان بیرون

می‌برم.

ولی هنوزم این فشار کمکی به نگرانیم نمی‌کرد. خصوصا وقتی می‌دونستم الیزا کسیه که قرار بود شروع کننده این نقشه باشه.

خب، در واقع بعد از این که لوری برق‌هارو قطع کنه. چون کلیدها دستشه و اون

اولین نفریه که از سلولش خارج می‌شه و اینطوری اون باید تنها و بی‌دفاع توی

تاریکی از راهروهای مختلف بگذره.

از جام بلند شدم، نیاز داشتم یه کاری غیر از نشستن روی لبه تختم انجام بدم.

شروع کردم به قدم رو رفتن توی سلولم و دستم رو لای موهام بردم.

اگه کسی الیزا رو قبل از این که اون برسه به سلول من ببینه چی؟

و اگه کاری برای نجات دادنش از دستم برنیاد چی؟

لعنت بهش.

من باید آروم باشم. اگه لوری تا الان کارش رو انجام داده بود اون وقت می‌تونستیم زودتر از این مکان بریم بدون این که اینقدر غرق فکر وخیال بی‌خودی باشم.

Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz