"Chapter 26"

1.2K 141 14
                                    


〰 قسمت بیست و ششم 〰

"از دید جونگ کوک"

شیرینی‌پزی.

جین برگشته بود و میتونست هرلحظه بره سراغ الیزا، ویکندیل روی مغزبیمارها آزمایشهای غیرقانونی انجام میداد و ما بدجور به یک نقشه فرار نیاز داشتیم. اما به جاش اینجا داریم این کوکیهای مزخرف رو درست میکنیم و من دیگه از این فعالیت های بی‌خود حالم داره به‌هم می‌خوره.

رفتن به جلسات مشاوره، گردهمایی‌های گروهی با بقیه بیمارها و کاری که کمترین علاقه ممکن رو بهش داشتم؛ پخت و پز.

انگار اونا سعی داشتن بااین فعالیت‌های روزانه زندگی این غریبه‌ها رو برای بهتر شدن تجریک کنن یا درمانی برای ذهنشون پیدا کنن،اما من تقریبا مطمئن بودم این کار غیرممکنه.

علاوه بر این، نصف بیشترمون دست‌هامون با دستبند بسته شده بود برای همین چیزی که می‌پختن شکل و شمایل جالبی نداشت و هیچ بیماری هم اجازه نزدیکی به اجاق‌های گاز رو نداشت.

البته خدا رو شکر همش فقط پخت و پز نبود و کنارش کارهایی مثل نقاشی کشیدن،کاردستی درست کردن و این مدل فعالیت های احمقانه هم وجود داشت. من به همراه تعداد کمی از این جمعیت خیلی توی این کارها مشارکتی نمی‌کردیم. من بیشتر اوقات یه جای خالی پیدا می کردم و سیگارمو دود می‌کردم تاوقتی زمانش تموم بشه.

کاری که این بار هم داشتم انجامش می‌دادم؛ یه صندلی پلاستیکی از کنار میز کوچیکی که در گوشه سالن آشپزی بود برداشتم و روش نشستم، سیگارم توی دستم روشن بود؛ نیکوتینش رو وارد ریه‌هام کردم و دودشو مثل حلقه‌هایی دنباله دار توی هوا بیرون دادم.

زنی حدودا 40 ساله با موهای مشکی روی بیمارها نظارت داشت و بهشون می‌گفت باید چیکار کنن درحالی که گروهی از نگهبان‌ها بیرون منتظر بودن تا اگه لازم شد به داخل هجوم بیارن. اما فعلا توی این آشپزخونه بزرگ فقط من، اون زن ناظر و بیمارها بودیم.

من هر از گاهی گوشمو می‌ذاشتم پیش حرف‌های بقیه تا ببینم چی می‌گن، با این که هیچ وقت توی این مکالمه‌ها بهشون ملحق نمی‌شدم اما گوش دادن به حرف‌های این افراد دیوونه و این که ببینی چجوری سعی می‌کنن با بقیه ارتباط برقرار کنن یا قانعشون کنن جالب بود.

انگاربا شنیدن حرف‌هاشون می‌تونستی کمی از زندگیشون رو پی ببری. مثلا زنی که فکر کنم اسمش جنی باشه با چشم‌های درشت و طوسی و موهای رنگ شده!

اون خیلی بزرگتر از من به نظر می‌اومد. احتمالا توی دهه سی‌سالگیش باشه.

وقتی حرف می‌زد صداش آروم بود و اگه کسی از بین کارمندها یا بیمارا با صدای بلند حرف می‌زد یا باهاش به تندی رفتار می‌کرد، ممکن بود از پیششون فرار کنه. اما در بقیه مواقع با دقت و محتاطانه بهشون خیره می‌شد.

Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora