〰 قسمت چهاردهم 〰
هوای ماه اکتبر سراسر از حسی نحس شده بود و دمای هوا بخاطر سرمای زمستون کمتر شده بود.
پتوی مورد علاقمو دور خودم پیچیده بودم و یه گوشهی خونه کتاب میخوندم.
بدجور دلم میخواست تو همچین هوایی برم و خودمو توی تختم جا بدم، ولی نمیتونستم چون به جین قول داده بودم امشب باهاش به نمایشگاه برم.
ولی حالا باید میرفتم آماده بشم.
این یه فستیوال هالووین بود که هرسال این موقع برگزار میشد و مردم توش برای کارهایی مثل پوشیدن لباسهای خاص، خالی کردن کدو، رژههای دسته جمعی، شکار توی جنگل و خیلی چیزهای دیگه مسابقه میدادند.
من معمولا یه علاقهی خاصی به اینجور فستیوالها داشتم و همینطور اکتبر ماه مورد علاقهام بود.
جدای این که تولدم توی این ماه بود و مراسم هالووین، تغییر رنگ برگ درختها و هوای سرد و سوزناکش و بوی سوخت آتیش بازیهای شبانه باعث میشد این ماه دوست داشتنیتر باشه.
اما هالووین امسال برام نسبت به سالهای قبل هیجان و جذابیت کمتری داره و حس و حال سالهای قبل توش پیدا نیست، راستش حس میکنم زندگیم به تنهایی خودش به اندازهی یه خونهی جن زده ترسناک شده ولی رفتن به فستیوال میتونه یه حواس پرتی خوب باشه برای همین سعی کردم با دید مثبت بهش نگاه کنم.
شاید بهم خوش بگذره.
سعی کردم به تمام اتفاقات مثبت و هیجانانگیزی که ممکنه بیوفته فکر کنم تا یکم حس و حالم عوض بشه، ولی به جاش دوباره ذهنم به سمت تودهای از افکار مختلف توی جهتی مخالف میرفت.
افکاری که مربوط به جونگ کوک بود.
هردقیقهای که بیشتر کنارش سپری میکردم، شخصیت خاصش منو بیشتر جذب خودش میکرد و هربار که به عکس العملش بخاطر اون بستهی شکلات و لبخندش فکر میکنم چیزی مثل قند تو دلم آب میشه.
اون یه جوری منو تحت کنترل خودش گرفته و من نمیتونم خودمو از این وضع آزاد کنم.
درواقع کاملا آگاهم که داره چیکار میکنه و حس میکنم جونگ کوک خودش هم میدونه، شاید برحساب اتفاق باشه شاید هم عمدی.
ولی قطعا یه چیزی هست.
من نسبت بهش هوس دارم و این از همون اول هم کاملا واضح بود. دستهای بزرگش و لبای صورتی و خوش فرمش، حتی صدای عمیق و بم جذابش بیتوجهی بهش رو غیرممکن میکرد.
خصوصا وقتی شوخیهای بیادبانهاش باعث میشد گونههام از خجالت سرخ بشه.
ولی همش این نبود.
اون باهوشه، احتمالا باهوشتر از خیلی از نگهبانها و کارمندهای موسسه. هیچ وقت بخاطر اتفاقاتی که رخ میده سورپرایز یا غافلگیر نمیشه، انگار از قبل شاهد اون اتفاق بوده.
![](https://img.wattpad.com/cover/44113325-288-k418144.jpg)
YOU ARE READING
Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)
Fanfiction"دوستش داشتم،نه بخاطر اینکه اون با فرشته های وجودم میرقصید,بخاطر اینکه آوردن اسمش شیطان های درونمو آروم میکرد" - Christopher Poindexter **** original Story Written By : @weyhey_harry *** این داستان ، بازگردانی شده !! ترجمه از #بث