~قسمــت بیست و یکــم~
گودیهای تیره رنگ زیر چشمهاش جای گرفته بود و موهای بلند و بهم ریختهاش روی شونههاش باز بود. لبهاش همراه با دستهاش میلرزید و اشکهاش برای سر خوردن روی گونههاش تهدیدش میکردند. حالت چهرهاش با نگاهی آمیخته از ترس و غم پیوند خورده بود.
همین که رومو از آینه برگردوندم و انعکاس اون تصویری که متعلق به خودم بود رو از بین بردم، اشکهام از چشمام جاری شد.
دستشویی مخصوص کارمندها و بازدیدکنندهها همیشه از تمیزی برق میزد و حسابی به نظافتش میرسیدند، درست مثل بقیه قسمتهای ظاهری موسسه که بیشتر تو چشم مردم بود.
اونا هزار جور کار مختلف میکردن تا به بقیه ثابت کنن اینجا به خوبی از بیمارا نگهداری میشه و برای درمانشون بهترین اقداماتو میکنن.
اما پشت درهای بسته، تنها وحشتهای خفته برای کسی که جرئت گذشتن از اون درها رو داشتن در کمین بود.
و من خواسته یا ناخواسته، با حقایق ویکندیل روبرو شده بودم. من دیده بودم که اینجا چه کارایی باهات میکنن و دیدم که با جونگ کوک چیکار کردن.
خانم هلمن جایی توی این ساختمون با شلاقی که دستش بود داشت عذابش میداد و جین کسی که اون بهش اهمیت میداد رو ازش گرفته بود.
من باید میرفتم پیش پلیس، باید همون شبی که این اتفاق افتاد این کارو میکردم. اون وقت شاید خانم هلمن الان توی اداره پلیس بود و برای جنایاتش سوال پیچ میشد به جای این که باعث بیشتر درد کشیدن افراد بیگناه بشه.
شاید تمام مدت تردیدم از روی ترس بود، ترس از این که جین وقتی متوجه بشه من رفتم پیش پلیس، ممکنه با انگیزه بیشتری تصمیم به قتلم بگیره تا این پرونده بسته بشه و دیگه هیچ وقت نتونم بر علیهاش حرفی بزنم.
ولی دیگه برام اهمیتی نداشت؛ اون باید دستگیر بشه به جای این که وقت بیشتر برای پاک کردن رد پاهاش از آثار جرمش داشته باشه.
فردا، بعد از شیفت کاریم به اداره پلیس میرم؛ در حقیقت میخوام همین امروز برم اما میدونم شرایط بازگو کردن تمام اتفاقات اون شب رو با این حالم ندارم. همین طور خانم هلمن، من هیچی درمورد این که اون چی کار میکنه ندارم.
اگه اون ذرهای هم توی جنایات جین دست داشتهباشه به عنوان همدست زندانی میشه، ولی اگه اینطور نباشه، بازم باتمام وجود میخوام که زندانیش کنند.
نه صرفا بخاطر وجود مجازاتی مثل شلاق توی موسسه؛ چون میدونم این یکی از مجازاتهای غیرمعمول موسسه برای افراد خاص بود، اما بخاطر این حقیقت که اون این کارو با جونگ کوک کرد. چون میدونم خودش هم یه جورایی از بیگناهی جونگ کوک آگاهه.
YOU ARE READING
Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)
Fanfiction"دوستش داشتم،نه بخاطر اینکه اون با فرشته های وجودم میرقصید,بخاطر اینکه آوردن اسمش شیطان های درونمو آروم میکرد" - Christopher Poindexter **** original Story Written By : @weyhey_harry *** این داستان ، بازگردانی شده !! ترجمه از #بث