"Chapter 45"

818 130 31
                                    

〰️ قسمت 45 〰️

"از دید الیزا"

تاریکی تنها چیزی بود که می دیدم.

توی اون انبار باریک، هیچ نوری نبود، فقط تاریکی خالص و سکوت مطلق که مثل لحافی ضخیم توی هوای گرم تابستون، داشت منو محصور خودش می کرد.

بدجوری دلم می‌خواست این پتوی خفه کننده رو از جلوی خودم کنار بزنم تا بتونم هوای تازه رو وارد ریه‌هام کنم.

دلم می‌خواست از این انبارک بیرون برم و دنبال جونگ کوک بگردم، ولی نمی‌تونستم چون حالا دیگه نمی‌دونم اون کجاست.

پس بهتر بود بهش اعتماد کنم و همینجا منتظرش باشم تا این که خودمم گیر بیفتم و به کل نقشه‌مون گند بزنم.

برای همین هم سر جام بی‌حرکت در انتظار ایستادم.

انگار ساعت‌ها از زمانی که اسلحه رو از کنار اون مامور امنیتی بی‌هوش برداشتم و به این انبار لعنتی فرار کردم می‌گذره.

از اون موقع تا حالا من در انتهایی ترین نقطه انبار، پشت تمام وسایل نظافتی و قفسه‌ها و سطل‌های زباله، توی تاریکی و فضای خفه کننده منتظر بودم.

من مطمئن نبودم که جونگ کوک حالش خوبه یا نه.

فقط صدای نگهبان‌ها رو شنیدم که اومدن و از اینجا بردنش.

نمی‌دونستم الان ممکنه کجا باشه یا الان کی پیششه و یا این که چطوری می‌خواد برگرده پیش من.

مطمئن نبودم در مورد این که جونگ کوک یک شخص دیگه رو کشته چه حسی باید داشته باشم، حالا هر کسی که باشه.

ولی می‌دونستم که بهش اطمینان دارم، اگه اون بهم قول فرار داد پس منم به درستی حرفش امید داشتم.

چون هیچ وقت هیچ کسی رو با چنین انگیزه و هوش بالا و اینقدر مصمم ندیده بودم.

هر چند که هنوز نگرانم و چنگال‌های شک و تردید داره به خوش‌بینیم غلبه می‌کنه.

هر صدای کوچکی باعث می‌شد از جام بپرم و بیشتر از قبل منو می‌ترسوند.

دست‌هام عرق کرده بودن و حالم داشت به هم می‌خورد، مهم نیست چقدر سخت برای چنگ زدن به این ریسمان امید تلاش کنم.

من داشتم در هم می‌شکستم و با هر فریاد یا صدای پایی که شنیده می‌شد حس می‌کردم تنبیهی در برابر عواقب کاریه که کردم و این باعث می‌شد ضربان قلبم دیوانه وار اوج بگیره.

اگه یه نفر لحظه‌ای این انبار رو چک کنه و منو به سلول خودم برگردونه، خدا می‌دونه خانم هلمن چه بلایی ممکنه سرم بیاره.

و اون وقت ما برای همیشه اینجا گیر می‌افتیم.

لوری و کلسی شغلشون رو از دست می‌دن و اون وقت یه شکست فاجعه بار می‌شه.

Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora