" قسمـــت هشتم "
سر میز شام تقریبا داد زدم:
_حبس انفرادی؟ داری باهام شوخی میکنی؟
کلسی کمی از نوشابهاش نوشید و با تاسف سرشو تکون داد
_ ولی این انصاف نیست، چقدر قراره اونجا بمونه؟
صدام هنوز از حد عادی بلندتر بود.
کلسی جواب داد:
_ الیزا جونگ کوک سر نرمن رو کوبوند تو دیوار آجری و باعث شد جمجمهاش بشکنه و بره تو کما، این بیانصافیه؟
مدافعانه گفتم:
_آره، ولی اون منو از دست نرمن نجات داد، کی میدونه اون حیوون عوضی چه بلایی میتونست سرم بیاره؟!
_ باشه ولی اولا آرومتر تا بیشتر از این جلب توجه نکردی، دوما! چرا اینقدر گارد گرفتی؟ ببین حداقل با شلاق یا شوک الکتریکی مجازاتش نکردند پس مشکلی براش پیش نمیاد، این فقط یه هفته حبس انفرادیه.
هوفی کشیدم و لیوان گرم نوشیدنیمو تو دستم گرفتم، انگار حق با کلسیه، ازبین مجازاتهای موسسه، حبس انفرادی بهترین گزینهی ممکن بود.
_ ولی بازم...
من گفتم و ادامه دادم:
_ کار جونگ کوک عالی بود، مهم نیست چقدر روانی یا دیوونه باشه.
کلسی گفت:
_ آره... راستش ممکنه جونگ کوک اونقدری هم که ما فکر میکنیم دیوونه نباشه.
حرفش توجهمو جلب کرد و پرسیدم:
_ منظورت چیه؟
کلسی با لحنی نزدیک به زمزمه، که مشخص بود نمیخواد کسی توی سالن صداشو بشنوه گفت:
_ خب تو میدونی جونگ کوک چطوری دیشب از سلولش بیرون اومده بود؟
سرمودر جوابش تکون دادم.
_ دیشب وقتی برقا قطع شده بود... اون تو زیرزمین رفته بود.
_ زیرزمین موسسه؟ چرا؟
_ مطمئن نیستم ولی عمرا اگه بتونی حدس بزنی اونجا چی پیدا کرد.
بهش خیره موندم و منتظر بودم تا ادامه بده.
_ اون تو زیرزمین جسد سه تا زن رو پیدا کرد.
من تقریبا داد زدم:
_ چـــی؟
_آره، ولی اونا نه تنها مرده بودند، بلکه پوستشون هم کنده شده بود؛ و جسدشون از قربانیهای جونگ کوک تازهتر بود. یکی این بیرون داره بقیه رو به قتل میرسونه.
دهنم باز مونده بود، باور کردن حرفهای کلسی سخت بود و هضمش سختتر از باورش.
درحالی که سعی میکردم درست حسابی بهش فکر کنم پرسیدم:
YOU ARE READING
Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)
Fanfiction"دوستش داشتم،نه بخاطر اینکه اون با فرشته های وجودم میرقصید,بخاطر اینکه آوردن اسمش شیطان های درونمو آروم میکرد" - Christopher Poindexter **** original Story Written By : @weyhey_harry *** این داستان ، بازگردانی شده !! ترجمه از #بث