سینتیا پورتر.
اسمش سینتیا پورتر بود.
من اون زن رو میشناختم و باهاش حرف زده بودم.
من ازش بدم نمیومد و خاطراتی هرچند کم ازش هنوز تو ذهنم به جا مونده بود.
سینتیا یکی از بیمارهای موسسه بود و هرماه برای چک آپ ماهانه به دفتر لوری میومد؛ و الان مشکل اینجاست که همچین شخصی دیگه وجود نداره.
یا حداقل برای خانم هلمن وجود نداره.
هنوز خوب یادمه وقتی به طرز احمقانهای از لوری درمورد این که سینتیا هم قرار بود به اتاق جراحی بره یا نه پرسیدم و اون گفت بخاطر کهولت سنش به سختی اسم همهی بیمارا میتونه حفظ کنه و سینتیا رو یادش نمیاد.
دلیل لوری منطقی بود ولی بعدش بهم اطمینان داد که شرایط هیچ کسی رو برای جراحی تایید نکرده.
از اونجایی که لوری چیزی نمیدونست من به دفتر خانم هلمن رفتم تا اطلاعات بیشتری دستگیرم بشه.
هرزمان میخوام باخانم هلمن صحبت کنم دستپاچه میشم، نه صرفا بخاطر این که رئیسمه، راستش اون در هرحالتی ترسناکه و رفتارش همیشه یه جوری خشک و نچسبه.
خانم هلمن از دیدن من تو دفتر جا خورده بود و حتی بیشتر شکه شد وقتی بهش درمورد اتفاقی که افتاده گفتم. من ازش درمورد اون نگهبان مرموز و اتفاقی که برای سینتیا افتاد پرسیدم و اون اینطوری جوابمو داد
_ نگهبانی که دیدی اسمش توماسه و شخص کاملا بیخطریه، اون به تازگی از طبقهی دوم به این بخش منتقل شده و در مورد اون دختر، حتما دچار اشتباه شدی. من حواسم به همه چیز هست و همین طور که لوری گفت، ما هیچ قرار جراحی برای این هفته نداشتیم. مطمئنی توماس تنهایی نرفته به بخش جراحی تا یک سری وسیله مورد نیاز رو برداره؟
حالت صورتش یه حسی از تاسف رو نشون میداد و تن صداش مثل یه جادوگر وراج بود.
من توضیح دادم:
_ نه، یه زن همراه اون نگهبان بود و همینم منو گیج کرد، من نمیدونم چرا همچین اتفاقی افتاده و برای همین نگرانم.
خانم هلمن با دلخوری آهی کشید و پرسید:
_اسم اون بیمار زن چی بود؟
_سینتیا پورتر
به محض این که این اسم رو به زبون آوردم یه چیزی تو چهرهی خانم هلمن تغییر کرد و نمیتونستم دقیق بگم چی. شاید از روی استرس بوده، یا حتی از روی نگرانی.
ولی بعدش از بین رفت و حالت چهرهاش به همون قیافهی سرد و بیاحساسش برگشت. اون برای لحظاتی ساکت بود و انگار داشت به چیزی فکر میکرد.
و بعد به طرز کشندهای تو چشمهام نگاه کرد:
_حتما دچار اشتباه شدی الیزا، ما اینجا هیچ مریضی به نام سینتیا پورتر نداریم.
YOU ARE READING
Psychotic | Persian Translation ( jungkook~jin)
Fanfiction"دوستش داشتم،نه بخاطر اینکه اون با فرشته های وجودم میرقصید,بخاطر اینکه آوردن اسمش شیطان های درونمو آروم میکرد" - Christopher Poindexter **** original Story Written By : @weyhey_harry *** این داستان ، بازگردانی شده !! ترجمه از #بث