part 22

5 3 0
                                    

جیمین با فاصله از شومینه نشست و به مرد نگاه کرد.
یونگی که نگاه منتظرش رو دید، توضیح داد.
- من برای اینکه مطمئن بشم تو از نسل فرشته‌های اصیل هستی راجب تو و اجدادت تحقیق کردم و با اینکه نسل‌ها خون دو رگه توی خانوادتون بود اما به طرز عجیبی خون تو اصیله... برای همین اسم تو و همه اجدادت رو میدونم. راستی اسمم یونگیه، مین یونگی!
جیمین کمی فکر کرد.
حالا که مرد داشت با مهربونی جوابش رو می‌داد شاید میتونست چندتا سوال دیگه هم بپرسه.
- اون چیه؟
و با دست به شومینه اشاره کرد.
یونگی با بشکن اتیش شومینه رو کم کرد که اژدها به سرعت خودش رو به یونگی رسوند و روی پاش خوابید.
- اون یه اژدهای مرمر ژاپنیه!
جیمین شوکه پرسید:
- مگه اونا وجود دارن؟ اون هم ژاپنی؟ مگه اینجا کره نیست؟ چطور رفتی ژاپن و برگشتی؟‌
یونگی درحالی که پشت اژدها رو ناز میکرد جواب داد:
- وجود دارن اما تعدادشون به اندازه انگشت‌های دست هم نیست! من با تلپورت به کوه فوجی رفتم و برگشتم چون مادرش داشت می‌مرد و اون نیاز داشت یه نفر ازش مراقبت کنه... پس من داوطلب شدم بهش کمک کنم.
جیمین با ترس گفت:
- هممونو خاکستر میکنه!
یونگی سری به نشونه منفی تکون داد.
- نگران نباش! اژدهاها خیلی باهوشن و اون الان من رو به عنوان مادرش میشناسه پس جایی برای نگرانی نیست.
جیمین سرش رو پایین انداخت.
می‌خواست سوال دیگه ای بپرسه اما می‌ترسید.
یونگی با دیدن تردیدش گفت:
- بپرس.
جیمین لب‌هاش رو با زبونش تر کرد:
- راستش....

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now