part 16

12 4 0
                                    

به سختی خودش رو روی زمین کشید و به کرکره مغاره تکیه داد.
دستش رو به سختی بالا اورد و روی شکمش گذاشت.
مطمئن نبود دنده‌هاش اسیب دیدن یا نه.
سرش رو به کرکره سفید تکیه داد و اجازه داد اشک‌هاش پایین بریزن.
جونسونگ، قلدر محله، مثل هر روز راهش رو سد و کتک‌های جانانه اش رو نثار جونگکوک کرده بود.
بعد از مرگ پدر و مادرش و پرداخت بدهی‌های اون‌ها، با باقی مونده پولش به این محله نقل مکان کرده بود و از لحظه ای که پاش رو توی این محل گذاشته با جونسونگ مواجه شده بود.
به کتک خوردن عادت کرده بود اما دلش برای خود ناتوانش می‌سوخت. اگه فقط یک بار می‌تونست....
با حس سایه ای که ابتدای کوچه تکون میخورد لحظه ای مکث کرد و با ترس سرش رو بالا اورد.
نکنه جونسونگ برگشته بود؟
اما با دیدن مرد کت و شلواری‌ای که از ابتدای کتک خوردنش سر کوچه ایستاده بود خیالش راحت شد.
انتظار نداشت اون مرد کمکش کنه همین که به جونسونگ و دار و دسته‌اش نپیوسته بود براش کافی بود.
مرد به سرعت خودش رو کنار کشید و از دید جونگکوک پنهان شد.
درواقع چند روزی میشد که متوجه اون مرد شده بود که این اطراف پرسه میزد اما نمی‌دونست چرا هیچوقت نزدیک نمیاد. اصلا نمی‌ترسید که انقدر راحت توی این محله ها میگشت؟ سر و وضعش نشون میداد پولداره و متعلق به این محله نیست.
بی اختیار با صدای بلندی پرسید:‌
- تو کی هستی؟

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now