part 6

51 14 3
                                    

حرکات رقص رو به نرمی طی می‌کرد و سعی داشت به جمعیت نگاه نکنه تا حسش نپره.
بعد از سه بار لباس عوض کردن حالا یه پیراهن و شلوار مشکی تنش بود و آخرین اجرای آخرین تورش رو انجام می‌داد.
کمتر از ۲ دقیقه تا پایان کنسرت مونده بود ولی جیمین کاملا توی حس رفته بود و انعطاف پذیری بدنش رو با مهارت به نمایش می‌ذاشت.
هنوز دو دور دیگه باید میچرخید که برای لحظه‌ای سرش گیج رفت و زانوهاش بدون اجازه خم شد و روی استیج فرود اومد.
صدای همهمه ای که توی استادیوم بلند شد باعث شد عرق سردی روی کمرش بشینه.
هر جور شده باید بلند می‌شد. سرش رو بلند کرد تا به فن‌هاش نگاه کنه که دوباره سرش گیج رفت و اینبار مجبور شد دست‌هاش رو ستون بدنش کنه تا نیفته.
جریان چیزی رو داخل بدنش حس می‌کرد که از نوک پاهاش شروع شد و به سمت بالا اومد.
هرچی جریان قوی درونش بالاتر می‌اومد قسمت‌های پایینی به صور کامل حسش رو از دست می‌داد و وقتی که حس کرد جریان انرژی از بدنش خارج شد جسمش رو دید که روی زمین افتاد.

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now