مشغول مرتب کردن کارت های تاروت بود که دروازه ارتباطی باز شد.
کم کم چهره تهیونگ داخل دروازه به نمایش دراومد.
تهیونگ اطراف رو نگاه کرد و با لحن تمسخر امیزی گفت:
- فرشتهمون کجاس؟
یونگی ابرویی بالا انداخت.
- فکر کنم داره داخل خونه میگرده. چطور؟
تهیونگ با حرص پوست لبش رو کند.
- بیشتر مراقبش باش اگه اتفاقی براش بیوفته یا فرار کنه....
یونگی حرفش رو قطع کرد.
- به تو مربوط نیس! تو فقط کاری که بهت سپردم رو باید انجام بدی.
تهیونگ اخم غلیظی کرد.
- یه نفرو پیدا کردم.
فردا شب همین موقع ها میارمش احتمالا.
یونگی کارت تاروت توی دستش رو اتش زد و با لحنی که نفرت ازش میبارید گفت:
بالاخره به دردی خوردی فرشته!
و با لذت به حرص خوردن تهیونگ خیره شد.
تهیونگ سرش رو پایین انداخت تا اشک هایی که توی چشم هاش جمع شده بود رو یونگی نبینه!
با باز شدن ناگهانی در، یونگی به سرعت دروازه ارتباطی رو بست و به جیمین که ناگهان وارد شده بود نگاه کرد.
کارت هنوز داخل دستش در حال سوختن بود و یونگی رو یاد چیزهایی که نباید، میانداخت.
- بهت یاد ندادن وقتی وارد جایی میشی در بزنی انسان؟
جیمین شرمنده سرش رو پایین انداخت.
- من فقط اتفاقی حرف هات رو شنیدم که به یکی گفتی فرشته. میخواستم یدونهش رو از نزدیک ببینم..
و با صدای ارومتری ادامه داد:
یونگی پوزخندی زد و کارت تاروت داخل دستش رو بی توجه به اتیش، مچاله کرد.
کف دستش سوخت اما اهمیتی نداد.
- به زودی جیمین! به زودی یدونه از اون لعنتیا رو میبینی!
YOU ARE READING
𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜
Fantasy• خلاصه: جیمین یک ایدل سخت کوش و معروفه که فن ها بهش لقب فرشته رو دادن اما اون از ماهیت واقعی خودش بیخبره! از خون فرشته مهر و موم شده ای که نسل در نسل داخل خانوادشون منتقل شده تا به جیمین رسیده! و یونگی....جادوگری که قصد داره برای رسیدن به اهداف شو...