part 17

11 4 0
                                    

به سختی از جا بلند شد و به کرکره تکیه داد.
با هر حرکت درد طاقت فرسایی داخل شکمش می‌پیچید و نمی‌تونست دست هاش رو از روی شکمش برداره.
خنده عصبی ای کرد و بلندتر داد زد:
- تو کی هستی؟
هنوز سایه اش رو سر کوچه می‌دید اما مرد ری‌اکشنی به حرف‌هاش نمی‌داد.
- توام می‌خوای کتکم بزنی؟ تعارف نکن بیا! من دیگه جونی برای مقاومت ندارم پس نترس!
عصبی قدمی به جلو گذاشت.
- ترسو! توام مثل من ترسویی! هه یه پولدار لعنتی ترسو! قبل اینکه دست جونسونگ بهت برسه از اینجا برو. اگه توجهش رو جلب کنی دیگه نمی‌تونی فرار کنی!
با هر کلمه ای که به زبون می اورد درد وحشتناکی توی شکمش می‌پیچید اما بی توجه حرف می‌زد و جلو می‌رفت.
چند قدمی تا سر کوچه مونده بود که روی زمین افتاد و بیهوش شد.

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now