part 3

65 13 0
                                    

به مردی که به تازگی از روی استیج پایین اومده بود خیره شد‌.
مرد لبخند عمیقی به لب داشت و با تمامی استف‌ها با خوشرویی برخورد می‌کرد.
انگار از کنسرت امروزش راضی بود. اخمی ناخودآگاه روی پیشونیش نشست. دوست داشت جلو بره و اون لبخند درخشان رو با دست‌های خودش نابود کنه اما هنوز اجازه جلو رفتن نداشت و تنها کاری که میتونست بکنه تماشا از دور بود.
مرد کتش رو درآورد و در حالی که اون رو به منیجرش میداد، گفت:
- برای فردا میخوام این کتم عوض بشه. موقع رقصیدن توش راحت نمیتونم حرکت کنم.
منیجرش سری تکون داد.
- باشه. راستی امروز خیلی سرحال بودی! اجرات فوق العاده بود و فن‌ها هم خوب همراهی میکردن. امیدوارم فردا هم همینطور باشه.
مرد میکروفون رو از کمرش جدا کرد.
- فردا روز اخره. مطمئنم می‌ترکونیم.
و متوجه مرد سیاهپوشی که از داخل تاریکی، با تمسخر بهش نگاه میکرد، نشد...

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now