part 7

50 13 2
                                    

با صدای ویولنی که توی سرش می‌پیچید چندتا پلک زد و چشم‌هاش رو باز کرد.
به خاطر نور کم فضا اولش سخت بود تا اطراف رو ببینه اما کم کم همه چیز واضح شد.
تا جایی که یادش بود سر آخرین اجرا از حال رفته و حالا باید توی بیمارستان می‌بود اما دیوار های سنگی و پنجره‌های بلند و قوسی شکلی که نور ماه رو وارد خونه می‌کرد هیچ شباهتی به بیمارستان نداشت؛ مردی هم که لباس‌های قدیمی مشکی و سفید پوشیده بود اصلا شبیه دکتر ها نبود.
صدای ویولن هم از جانب همون مرد می‌اومد و این تعجبش رو دو چندان می‌کرد.
چطور جین اجازه داده بود اون رو به جای بیمارستان به چنین جایی بیارن؟
صدای ویولن برای لحظه ای قطع شد و صدای بمی جاش رو پر کرد.
- بیدار شدی آنجل؟
جیمین اخمی کرد و سعی کرد بشینه که متوجه شد نمیتونه تکون بخوره.
سرش رو چرخوند و به بدنش نگاه کرد. روی یه کاناپه قدیمی دراز کشیده بود و در ظاهر مشکلی نمیدید اما هر چی تلاش می‌کرد تا از جاش بلند شه ناموفق بود.
مرد ویولن رو از روی شونه‌اش پایین اورد.
- تلاش نکن. نمیتونی از جات بلند شی!
جیمین خواست چیزی بگه که مرد جلو اومد و دستش رو روی چشم‌های جیمین کشید.
- یکم دیگه بخواب انجل‌‌.
و نور آبی رنگی که از دست‌های مرد بیرون اومد باعث بسته شدن چشم‌های جیمین شد

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now