part 20

20 5 2
                                    

با صدای کوبیده شدن در به سرعت به سمتش دوید اما با دیدن ویچر که با بدن برهنه توی ورودی ایستاده بود، شوکه شد.
چشم.هاش تا آخرین حد بزرگ شده بود و به معنای واقعی کلمه نمی‌تونست نگاهش رو از اون صحنه بگیره.
موهاش که دیشب کاملا مشکی شده بود، دوباره سفید شده بود و روی بدنش لایه‌ای از خاکستر نشسته بود اما هنوز هم اعضای خصوصی بدنش کاملا دیده میشد ولی مرد بی‌هیچ خجالتی ایستاده بود و صاف داخل چشم‌های شوکه جیمین خیره شده بود.
جیمین شوکه بود اما نه به خاطر وضعیت ویچر... بلکه به خاطر موجود سیاه کوچکی که روی شونه اش نشسته بود. یه اژدهای سیاه کوچولو!
مرد قدمی به جلو برداشت که جیمین به خودش اومد.
با آخرین سرعت به سمت اتاقش رفت و در اتاق رو کوبید.
یونگی پوزخندی زد و به سمت شومینه رفت.
اژدهای تازه متولد شده رو داخل شومینه گذاشت و با جادو دمای آتیش رو متعادل کرد.
اژدها چند دور، دور جایی که می‌خواست بخوابه چرخید و در نهایت پوزه‌اش رو روی زغال ها گذاشت و خوابید.
لبخندی به اژدها زد و به سمت حموم رفت.
درواقع نیازی به حموم نداشت اما ترجیح می‌داد یه سری کارها رو مثل ادمای عادی انجام بده.
مقابل آیینه روشویی ایستاد و به موهای سفیدش نگاه کرد.
پوزخندی زد و دستش رو مشت کرد.
برای برگشتن رنگ چشم‌هاش مجبور شده بود چند ساعتی رو مدیتیشن کنه و تمرکزش رو به جای موهاش رو چشم هاش بذاره تا رنگش زودتر برگرده و بتونه به خونه بیاد. هنوز نگاه ترسیده اون پسر رو به یاد داشت. طوری که به چشم های نقره‌ای بی‌روحش خیره بود یونگی رو اذیت می‌کرد.
آهی کشید و دوش حموم رو باز کرد.

𝐖𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐚𝐧𝐝 𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜Where stories live. Discover now